کتاب زمین بدون مردان نوشتهی کریستینا سویینی برد، یک رمان علمی-تخیلی جذاب و تأملبرانگیز است که داستان شیوع یک ویروس مرموز و کشنده را روایت میکند که تنها مردان را هدف قرار میدهد. این کتاب که نامزد جایزهی بهترین کتاب گودریدز در ژانر علمی-تخیلی شد، با ترکیبی از تعلیق، درام و تحلیلهای اجتماعی، خواننده را به دنیایی پر از چالشهای اخلاقی و فلسفی میبرد.
داستان کتاب در سال 2025 آغاز میشود و تا سال 2032 ادامه مییابد. دکتر آماندا مکلین، پزشکی جسور و پیشگام، اولین کسی است که متوجه شیوع یک ویروس ناشناخته میشود که تنها مردان را از پای درمیآورد. با وجود تلاشهای او برای هشدار به جهان، ابتدا کسی حرفهایش را جدی نمیگیرد. اما به زودی، این ویروس به سرعت گسترش مییابد و جهان را با بحرانی بیسابقه روبرو میکند.
هر فصل از کتاب از زبان یک راوی زن روایت میشود که هر کدام از کشورها و طبقات اجتماعی مختلفی هستند. این راویان در ابتدا به ظاهر بیارتباط به نظر میرسند، اما با پیشرفت داستان، ارتباطات پیچیدهی بین آنها آشکار میشود. سویینی برد با مهارت، داستانهای شخصی این زنان را با رویدادهای جهانی پیوند میزند و تصویری جامع از تأثیرات این فاجعهی جهانی ارائه میدهد.
یکی از موضوعات کلیدی کتاب، بررسی تأثیرات اجتماعی و سیاسی این بحران است. سویینی برد به این سؤال میپردازد که چگونه جهان بدون مردان میتواند به حیات خود ادامه دهد و چه تغییراتی در ساختارهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی رخ خواهد داد. او همچنین به موضوعاتی مانند جنسیت، قدرت و نقش زنان در جامعه میپردازد و خواننده را به تفکر دربارهی این مفاهیم دعوت میکند.
این کتاب برای علاقهمندان به رمانهای علمی-تخیلی و داستانهای پادآرمانشهری بسیار مناسب است. اگر شما هم از طرفداران داستانهایی هستید که با ترکیبی از تعلیق و تحلیلهای اجتماعی، خواننده را به چالش میکشند، زمین بدون مردان میتواند انتخاب مناسبی برای شما باشد. همچنین، این کتاب برای کسانی که به دنبال درک بهتر تأثیرات جنسیت و قدرت در جامعه هستند، جذاب خواهد بود. اگر به دنبال کتابی هستید که شما را به دنیایی پر از چالشهای اخلاقی و فلسفی ببرد، این رمان را از دست ندهید.
هیچوقت مهارتی در فرایند برداشتن بچه از مدرسه نداشتهام. از گپ زدن با کسانی که خیلی خوب نمیشناسمشان خوشم نمیآید. با غریبهها و طبعاً دوستان مشکلی ندارم. مشکلم این است که هرچقدر جان بکنم نمیتوانم خودم را در گروهی از افراد جا بیندازم. به چشم من درهای مهدکودک تئودور پر از موقعیتهای اضطرابآوری است که با قرار گرفتن در آنها میتوانم خودم را بهکلی خجالتزده کنم یا مثلاً دست تکان دادنی دوستانه را «بیا اینجا با ما صحبت کن!» تعبیر کنم، درحالیکه در واقع طرف قصد داشته بگوید: «فعلاً دارم با یکی دیگه صحبت میکنم اما میخواستم دستی تکون بدم و بگم از دیدنت خوشحال شدم». من دکترای انسانشناسی اجتماعی دارم و بااینحال ممکن است هیچجوره نفهمم هر دست تکان دادنی چه معنایی دارد. نکتهای که بههیچوجه از آن غافل نیستم این است که نادانیام در این حوزه با توجه به شغلی که دارم تاچهحد مضحک و طعنهآمیز است.
در چند روز اخیر اما اضطراب برداشتن بچه از مهدکودک رنگ دیگری به خود گرفته است. این روزها همه میخواهند با آدم حرف بزنند، نه بهخاطر اینکه فکر میکنند من خیلی خوشصحبتم (هرچند انسان به امید زنده است). نه. برای اینکه انگار همه دنبال گوش شنوایی هستند که اضطراب روبهانباشت خودشان را تخلیه کنند. طاعون تنها چیزیست که همه میخواهند دربارهاش صحبت کنند و این در حالی است که همگی مرتب به هم اطمینانخاطر میدهیم که بیماری هنوز خیلی با ما فاصله دارد. گلاسگو چقدر با ما فاصله دارد؟ هفتصد کیلومتر، هشتصد کیلومتر؟ لندن کاملاً امن است. مسئولان خیلی زود کنترل اوضاع را به دست میگیرند. یکی از مادرها، یک وکیل، در سه روز گذشته، هربار با صدای قاطع و مطمئنی که مطمئنم برای دفاع در دادگاه از آن استفاده میکند، من را خاطرجمع کرده که بههیچوجه دلیلی برای نگرانی وجود ندارد. بههیچوجه. هیچ دلیلی. اگر قصدش از این حرفها متقاعد کردن خودش بوده امیدوارم در این مورد نسبت به تلاشش در متقاعد کردن من موفقیت بیشتری کسب کرده باشد چون تنها لطفی که تابهحال در حق من کرده این است که شعلههای وحشتی را که در این مدت در دلم روشن شده بود تندوتیزتر کند.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir