کتاب رویای باغ سپید نوشتهی آرمان آرین، داستانی فانتزی و ایرانی است که روایت مرد جوانی را بیان میکند که سالها به سیگار معتاد بوده و در یک ماجرای عجیب زندگیاش دگرگون میشود. داستان با سوار کردن مردی ناشناس در شمال تهران آغاز میشود؛ این مرد غریبه با یک اقدام شگفتانگیز باعث میشود راوی برای همیشه از سیگار و دخانیات متنفر شود و مسیر زندگیاش تغییر کند. این کتاب بر پایه تخیلات نویسنده و نوشتههای کهن ایرانی، بهویژه دین زرتشتی، نگاشته شده است و برخی تفاوتهایی با نوشتههای اسلامی دارد. داستان در فضایی رازآلود و ماورایی جریان دارد و با حضور انجمنی مخفی به نام امشاسپندان، که در تهران ساکن شدهاند، همراه است. فضای کتاب بسیار قوی و جذاب توصیف شده و خواندن آن برای علاقهمندان به فرهنگ باستانی ایران و داستانهای فانتزی ایرانی توصیه میشود. آرمان آرین در مصاحبهها گفته است که ایده نوشتن این کتاب از خوابهای خود شکل گرفته است؛ او خواب مردی مرموز با ریش و موی بلند را دیده که بعدها الهامبخش داستان شده است. این اثر نسبتاً کوتاه است و با سبک خاص آرین نوشته شده که مخاطب نوجوان را به خوبی میشناسد و در آن تلاش شده ژانری جدید برای نوجوانان ایرانی خلق شود. این کتاب را میتوان به عنوان اثری متفاوت در ادبیات فانتزی ایرانی با تأکید بر فرهنگ و اسطورههای ایرانی دانست که تجربهای نو و جذاب برای خوانندگان فراهم میکند.
یه پسر جوون داریم که سالها سیگار میکشه و خیلی دوست داره ترک کنه ولی نمیتونه. یه شب داره با ماشینش از شمال تهران میره خونه که یه مرد غریبه رو کنار خیابون میبینه، سوارش میکنه. توی راه مثل همیشه میخواد سیگار روشن کنه ولی فندکش کار نمیکنه. اون مرد غریبه ازش میپرسه دوست داری سیگار رو ترک کنی؟ پسر میگه آره ولی نمیتونم. مرد غریبه سیگار رو از لبش میگیره و پرت میکنه دور و یه کاری میکنه که پسر برای همیشه از سیگار و دخانیات متنفر بشه! این اتفاق زندگی پسر رو کاملاً عوض میکنه و میبرتش به یه دنیای دیگه، دنیایی که پر از راز و رمز و چیزهای ماوراییه. بعدش پسر میره دنبال اون مرد غریبه تا ازش تشکر کنه و وارد یه انجمن مخفی میشه که بهش میگن امشاسپندان. این انجمن توی تهران زندگی میکنه و مردانی با ریش و موی بلند و لباسهای خاص اونجا هستن که کارهای مهم و عجیب انجام میدن. پسر توی این انجمن چیزهای عجیب و غریبی میبینه که انگار از داستانهای قدیمی و دین زرتشتی الهام گرفته شده. اونجا با مردی به اسم بهمن آشنا میشه که راهنمای اوست و کمکم دنیای تازهای براش باز میشه. کتاب کوتاهه، پر از فضاسازیهای جالب و رازآلود، و یه جورایی مثل یه خواب یا رویاست که آدم رو به فکر فرو میبره. داستانش هم یه جور مبارزه بین خوبی و بدی، بین دو نیروی متضاد توی وجود انسانهاست که خیلیها بهش میگن نبرد ابدی. خلاصه اینکه این کتاب یه داستان فانتزی و عرفانیه که با زبان ساده و فضای ایرانی نوشته شده و به آدم حس میده که داره وارد یه دنیای پر رمز و راز میشه، جایی که گذشتههای دور و افسانهها با زندگی امروز ترکیب شدن. اگر دوست داری یه داستان متفاوت با حال و هوای ایرانی و کمی فلسفی بخونی، «رویای باغ سپید» انتخاب خوبیه.
نوجوانان و جوانانی که به داستانهای فانتزی ایرانی و اسطورهای علاقه دارند، بهخصوص کسانی که دنبال ژانری متفاوت و ایرانیسازی شده در داستانهای فانتزی هستند. آرمان آرین در این کتاب مخاطب نوجوان را خوب میشناسد و داستان را متناسب با سلیقه این گروه نوشته است. دوستان فرهنگ و تاریخ باستانی ایران که میخواهند با نگاهی تازه و داستانی به دین زرتشتی و اسطورههای ایرانی نزدیک شوند. این کتاب بر اساس نوشتههای کهن ایرانی و دین زرتشتی ساخته شده و فضاسازیاش بسیار قوی و جذاب است. خوانندگانی که دنبال داستانهای کوتاه، پر رمز و راز و فلسفیاند و دوست دارند در فضایی وهمآلود و عرفانی غرق شوند. کتاب حجم کمی دارد و میتواند در یک نشست خوانده شود، اما ذهن خواننده را درگیر میکند. کسانی که به دنبال داستانهایی با مضمون مبارزه خیر و شر و نبرد ابدی انسانها هستند. داستان درباره جدال میان نیروهای خیر و شر است و روایتگر انسانی است که در این نبرد نقش مهمی دارد. با این حال، اگر دنبال داستانهای فانتزی غربی یا سبکهای خیلی هیجانی و پرجزئیات هستید، ممکن است این کتاب بهخوبی نظر شما را جلب نکند، چون سبک آرین خاص و بیشتر بر پایه فلسفه و عرفان ایرانی است. در کل، «رویای باغ سپید» برای کسانی که به فرهنگ ایرانی، اسطورهها، و داستانهای فانتزی با رویکردی متفاوت و کمحجم علاقه دارند، گزینهای بسیار مناسب و خواندنی است.
چیزی حدود صد مرد، درست با جامهها و ریش و موی بلند همین مردی که مرا راهنمایی میکرد و پیشتر شفا داده بود، در سالن بزرگ عمارت در رفتوآمد بودند! چشمهایم به سوزش افتاد و لحظهای تار شد... ولی اشتباه نمیدیدم! آنها نیز همگی از دیدن من با نگاههای پرسشآلود از رفتوآمد باز ایستادند... نگاهم را از یکی بر دیگری دواندم و حس کردم که آن جماعت، مردانی صدقلویند! مرد راهنمای من که هنوز حتی نامش را نمیدانستم کنار گوشم گفت: «به آنها توجه نکن. با من بیا! این برادران فقط به کارهایی که موظفاند مشغولاند و با شما کاری ندارند!» زبان رهاشده در حلقم را کمی بالا کشیدم و زیر گوشش غریدم: «گمانم نباید میآمدم... یعنی نباید مزاحم کارهایتان میشدم. شما واقعاً گرفتارید!» خندید و با صدای بلند گفت: «مهمان مرا ترساندید... خواهش میکنم به کارهایتان برسید، برادران!» در یک لحظه همهٔ صد نفر به تکاپو افتادند، برخی سالن را طی کردند و برخی در اتاقها و بعضی گرد میز بزرگی که در آنسوی سالن ورودی بود پراکنده شدند! عدهای نیز پشت میزهای کوچکتر که بهردیف در ضلع شرقی خانه چیده شده بود، نشستند و با پوشههای بزرگ مشغول شدند... میزبانم آستین مرا کشید و این بار قفل پاهای من باز شد و همراه او بهسوی راهپلهای که بالا میرفت، شتافتم. زیر گوشش غریدم: «ولی من هنوز نام شما را هم...» «بهمن!» «اینها برادران یا همکاران شمایند؟» «دقیقاً!» و توضیح بیشتری نداد تا به سالن بالا رسیدیم؛ جاییکه خلوتتر بود ولی یکسوم جمعیت مردان پایین هنوز در آن سخت مشغول کار بودند... مردانی باز هم با همان شمایل و جامهها و نگاهها... آهسته کنار گوشش گفتم: «من اهل کارهای سیاسی نیستم. فرصتی نشد خودم را معرفی کنم... بنده نویسنده هستم و...»
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir