کتاب قرارمان کافه کاپ کیک نوشتهی جنی کولگان، یک رمان عاشقانهی مفرح و دلنشین است که داستان زنی جوان به نام ایسی را روایت میکند که پس از ناکامی در عشق و شغل، به فکر تأسیس یک کافهقنادی میافتد. این کتاب که جزء پرفروشترینهای ساندی تایمز است، با ترکیبی از طنز، عشق و آشپزی، خواننده را به دنیایی شیرین و پر از امید میبرد.
ایسی، شخصیت اصلی داستان، در یک شرکت ساختوساز کار میکند، اما علاقهی واقعیاش به آشپزی و شیرینیپزی است. پس از اخراج از کار و شکست در عشق، ایسی تصمیم میگیرد به رویای دیرینهی خود جامهی عمل بپوشاند و یک کافهقنادی دنج و صمیمی راهاندازی کند. با کمک پدربزرگش، که زمانی قنادی مشهور بوده، ایسی شروع به یادگیری مهارتهای لازم میکند و بهتدریج کافهاش را به مکانی محبوب در میان مردم تبدیل میکند.
در این مسیر، ایسی با چالشهای مختلفی روبرو میشود، از مشکلات مالی گرفته تا رقابت با قنادیهای دیگر. اما با پشتکار و خلاقیت، او موفق میشود بر این موانع غلبه کند و کافهاش را به موفقیت برساند. در همین حین، ایسی با مردی به نام آستین آشنا میشود که به او کمک میکند تا نه تنها در کسبوکار، بلکه در زندگی شخصیاش نیز به تعادل برسد.
یکی از ویژگیهای منحصربهفرد این کتاب، دستورالعملهای شیرینیپزی است که در ابتدای هر فصل ارائه شدهاند. این دستورالعملها نه تنها به داستان جذابیت بیشتری میبخشند، بلکه خواننده را به تجربهی عملی آشپزی دعوت میکنند.
این کتاب برای علاقهمندان به رمانهای عاشقانه و طنز بسیار مناسب است. اگر شما هم از طرفداران داستانهایی هستید که با ترکیبی از عشق، طنز و آشپزی، خواننده را به دنیایی شیرین و پر از امید میبرند، قرارمان کافه کاپ کیک میتواند انتخاب مناسبی برای شما باشد. همچنین، این کتاب برای کسانی که به دنبال الهامگیری از داستانهای موفقیت و پشتکار هستند، جذاب خواهد بود. اگر به دنبال کتابی هستید که شما را به دنیایی پر از خنده، عشق و شیرینی ببرد، این رمان را از دست ندهید.
حقیقت داشت. گاهی وقتها به نظر میرسید مقابلۀ آستین با گریم و به دست آوردن دختر رؤیاهایش برای او مانند زنگ هشداری عمل کرده بود. مثل تلنگری برای اینکه از خواب غفلت بیدار شود و از روزهایش حداکثر استفاده را ببرد؛ تا قبل از اینکه خیلی دیر شود، موفقیتی کسب کند و به هدفهایش برسد. علاوهبراین، ایزی هم که با آنها زندگی میکرد (البته بهصورت غیررسمی) و ترجیح میداد همهچیز در خانه مرتب و منظم باشد، در برنامههای آستین تغییراتی جزئی و بعضاً غیرجزئی داده بود تا کاروبارش سروسامانی بگیرد. همۀ اینها دستبهدست هم داده بود تا او انگیزه پیدا کند و ناگهان با عطش سیریناپذیری بهسراغ قراردادها و فرصتهای جدید برود.
«بههرحال... موضوع اینه. میخواستن بدونن که مایل هستم برم خارج از کشور یا نه. یه جای دور از اینجا.»
قلب ایزی در سینه فشرده شد و گفت: «دور؟ کجا؟»
آستین شانه بالا انداخت. «نمیدونم. فقط گفتن ‘انتقال به خارج از کشور’. یه جایی نزدیک یه مدرسۀ خوب برای دارنی.»
ایزی گفت: «نزدیک یه مدرسۀ خوب و یه مرکز اورژانس؛ تا یه وقت شیطنتهاش کار دستمون نده. وای خدا. خدا.»
آستین مشتاقانه به ایزی نگاه کرد و گفت: «میدونی، من زیاد سفر نرفتهام.»
چهرۀ زیبای ایزی درهم و کمی اخمو بود. سرانجام گفت: «خب، فکر کنم وقتش رسیده که امپراتوری رو گسترش بدیم... اونهم در سطح بینالمللی.»
آستین هیجانزده شد و باخوشحالی گفت: «جداً اینطور فکر میکنی؟ بهبه!»
ایزی متفکرانه گفت: «یه جایی که... جایی که مدیرای بانک با دلوجون پذیرای رشوه باشن.»
به هم لبخند زدند. چشمان ایزی میدرخشید. «خدایا، ولی آستین. به نظرم خیلی تغییر بزرگیه. ترسناک و بزرگ.»
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir