کتاب «ناکجا» نوشته نیل گیمن، اثری است که در فضای فانتزی و خیالپردازانه روایت میشود. این کتاب با داستانی جذاب و پر رمز و راز، خواننده را به دنیایی متفاوت و اسرارآمیز میبرد که در آن مرز میان واقعیت و خیال کمرنگ میشود. «ناکجا» معمولاً به عنوان کتابی مناسب برای علاقهمندان به ادبیات فانتزی و داستانهای تخیلی شناخته میشود که دوست دارند در دنیایی پر از ماجراهای عجیب و شخصیتهای خاص غرق شوند. این اثر با زبان شاعرانه و تصویرسازیهای قوی، تجربهای متفاوت از خواندن را ارائه میدهد. این کتاب به دلیل عمق مفاهیم و زیبایی روایت، برای بزرگسالان علاقهمند به ادبیات فانتزی و داستانهای خیالپردازانه نیز جذاب است. اگر به دنبال کتابی هستید که شما را به دنیایی خیالی ببرد و در عین حال با زبان و داستانی هنرمندانه شما را مجذوب کند، «ناکجا» گزینه بسیار خوبی است.
ریچارد میهیو یه جوون معمولیه که تو زندگی روزمره لندن بالا (یعنی همون لندن معمولی که ما میشناسیم) داره زندگی میکنه. یه روز یه اتفاق ساده و مهربونانه باعث میشه وارد دنیای عجیب و غریب و زیرزمینی لندن بشه؛ جایی که بیشتر مردم حتی نمیدونن وجود داره! این دنیا پر از آدمهای عجیب و غریب، هیولاها، قاتلها، فرشتهها، شوالیههای زرهپوش و دخترهای رنگپریده با لباسهای مخمل مشکیه. ریچارد تو این دنیای زیرزمینی که بهش «ناکجا» میگن، گرفتار میشه و باید دنبال راهی باشه تا هویتش رو تو دنیای بالایی یعنی همون لندن معمولی پس بگیره. این سفر پر از خطر، رمز و راز و آدمهای عجیب و غریبه که هر کدوم داستان خودشون رو دارن. تو داستان، شخصیتهای جالبی مثل آقای کروپ و آقای وندمار هستن که آدمهای خاص و مرموزی هستن و با کارهای عجیب و غریبشون فضای داستان رو هیجانانگیزتر میکنن. مثلاً یه صحنه هست که این دو نفر با یه موش برخورد میکنن و رفتارهای خاصی دارن که نشون میده این دنیا چقدر متفاوت و پر از رمز و راز هست. کتاب پر از ماجراهای فانتزی، وحشتآمیز و جادویی است که هم ترسناک و هم جذابه. دنیایی که گیمن ساخته، یه دنیای زیرزمینی تاریک و عجیب ولی در عین حال پر از شخصیتهای خاص و داستانهای جذابه. در کل، «ناکجا» داستان یه آدم عادیه که ناخواسته وارد دنیایی میشه که هیچکس ازش خبر نداره و باید تو اون دنیا با خطرها و معماهای عجیب دست و پنجه نرم کنه تا دوباره به زندگی خودش برگرده. داستانی پر از رمز و راز، فانتزی و هیجان که برای علاقهمندان به داستانهای خیالپردازانه و ماجراجویی خیلی جذابه.
علاقهمند به داستانهای فانتزی، خیالپردازانه و ماجراجوییهای پر رمز و راز هستند. دوست دارند وارد دنیایی متفاوت و زیرزمینی شوند که پر از شخصیتهای عجیب، هیولاها، فرشتهها و شوالیههای زرهپوش است. به داستانهایی با فضای تاریک و گاهی ترسناک اما جذاب و پر از نماد و معنا علاقه دارند. دنبال کتابهایی هستند که علاوه بر سرگرمی، ذهنشان را به چالش بکشد و قوه تخیلشان را تقویت کند. نوجوانان و بزرگسالانی که دوست دارند از چارچوبهای معمول داستانهای روزمره فراتر بروند و با روایتهای خلاقانه و شاعرانه نیل گیمن همراه شوند. کسانی که به ادبیات پستمدرن و نویسندگان «کالت» علاقه دارند و میخواهند تجربهای متفاوت از خواندن داستانهای فانتزی داشته باشند. به طور کلی، «ناکجا» برای خوانندگانی مناسب است که میخواهند با یک داستان خیالپردازانه و در عین حال عمیق و پر از شخصیتهای خاص، سفری به دنیایی ناشناخته و جذاب داشته باشند و از فضایی متفاوت لذت ببرند.
آقای کروپ گفت: «بعید میدونم. راستش رو بگم مطلقا بعید میدونم. » آقای کروپ دستش را به میان موهای لختش دواند و ادامه داد: «نه دوست گرامی من! منظورم به صورت استعاریه_ بیشتر شبیه اون پرندههایی که با خودشون به اعماق معادن میبردن. » آقای وندمار سر تکان داد. دوزاریاش داشت بالاخره میافتاد: بله، قناری! آقای رأس شباهت دیگری به قناریها نداشت. عظیم الجثه بود، تقریباً هم هیکل آقای وندمار، و بینهایت شلخته و کاملاً بیمو. خیلی هم کم حرف بود. هر چند، با هر جان کندنی که بود به هر دویشان رسانده بود که از کشتن خوشش میآید و در این کار مهارت دارد و آقای کروپ و آقای وندمار هم خوششان آمد. همان طور که چنگیز خان ممکن بود از لاف و گزاف مغول جوانی که اولین روستایش را غارت کرده یا اولین یورتش را آتشزده خوشش بیاید. ولی در نهایت قناری بود، هیچ وقت هم از این قصه بویی نمیبرد. بنابراین آقای رأس با تی شرت چرک مرده و شلوار جین آبی کبره بستهاش جلو افتاد و کروپ و وندمار با لباسهای سیاه رسمی و چشمگیرشان دنبالش راه افتادند. برای تشخیص آقای کروپ و آقای وندمار از هم چهار راه ساده وجود داشت. اول این که آقای وندمار دو و نیم سر و گردن از آقای کروپ قدبلندتر است. دوم این که چشمهای آقای کروپ آبی_خاکستری مات هستند، درحالی که چشمان آقای وندمار قهوهای است. سوم این که آقای وندمار انگشتریهایی را که به انگشتان دست راستش کرده از جمجمهٔ چهار زاغ ساخته، ولی آقای کروپ آرایهای ندارد که به چشم بیاید. چهارم این که آقای کروپ عاشق کلمات است، درحالی که آقای وندمار همیشه گرسنه است. گذشته از اینها این دو نفر هیچ شباهتی به هم نداشتند. از توی تاریکی نقب خش وخشی بلند شد. چاقوی آقای وندمار در دستش بود. بعد دیگر در دستش نبود و ده متر آن ورتر آرام توی زمین میلرزید. به سمت چاقو رفت. دستهاش را گرفت و برش داشت. موشی خاکستری روی تیغه به سیخ کشیده شده بود. جان که از بدنش در میرفت دهانش با ناتوانی باز و بسته میشد. آقای وندمار جمجمهٔ موش را بین شست و سبابه گرفت و خرد کرد.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir