کتاب «زندگی با روانگسیختگی: اسکیزوفرنی از زبان یک روانگسیخته» نوشته ازمی ویجون وانگ، روایتی شخصی و دقیق از تجربه زندگی با اختلال اسکیزوفرنی است که کمتر به آن پرداخته شده و اغلب درک نادرستی از آن وجود دارد. نویسنده که خود سالها با این اختلال دست و پنجه نرم کرده، مجموعهای از یادداشتها و تأملات خود را درباره زندگی روزمره، احساسات، افکار و چالشهای ناشی از این بیماری گردآوری کرده است. وانگ در این کتاب تلاش میکند تصورات غلط رایج درباره افراد مبتلا به اسکیزوفرنی را اصلاح کند؛ از جمله باورهای نادرستی مانند اینکه همه بیماران روانگسیخته غرق در توهم و صداهای درونی خطرناک هستند. او نشان میدهد که افراد مبتلا میتوانند تحصیلات عالی داشته باشند، موفق باشند و زندگی پرباری داشته باشند، هرچند با دشواریهای خاص خود. کتاب به خواننده کمک میکند تا درک عمیقتری از اختلال روانگسیختگی پیدا کند و با دنیای پیچیده و گاه وحشتآور این بیماران آشنا شود. نویسنده با بیانی صادقانه و گاه فلسفی، از لحظات آشفتگی ذهنی، احساس بیمعنایی جهان اطراف، و تلاش برای حفظ انسجام درونی میگوید. همچنین به نقد سیستم پزشکی، جامعه و شکستهایی که در حمایت از بیماران وجود دارد، میپردازد. ازمی ویجون وانگ که پیشتر محقق آزمایشگاهی در استنفورد بوده، توانسته تعادلی میان روایت شخصی و تحلیل علمی برقرار کند و کتابش را به راهنمایی قابل اعتماد برای درک بیماریهای روانی مزمن تبدیل کند. این کتاب برای دانشجویان و علاقهمندان به روانشناسی، روانپزشکی، مددکاران اجتماعی، بیماران و خانوادههای آنها، و هر کسی که میخواهد تصویری واقعیتر و انسانیتر از اختلال اسکیزوفرنی داشته باشد، بسیار مفید و آموزنده است.
کتاب «زندگی با روانگسیختگی: اسکیزوفرنی از زبان یک روانگسیخته» مجموعهای از یادداشتها و مقالات شخصی است که نویسنده در آن تجربههای خود از زندگی با اختلال اسکیزوفرنی و اسکیزوافکتیو را روایت میکند. داستان کتاب با تشخیص بیماری روانگسیختگی در وانگ آغاز میشود و او خواننده را به سفری عمیق و چندوجهی در میان چالشها، احساسات و واقعیتهای زندگی با این اختلال میبرد. وانگ در این کتاب به صورت صادقانه و بدون سانسور، لحظات آشفتگی ذهنی، توهمات، هذیانها و ترسهای خود را شرح میدهد و نشان میدهد چگونه این بیماری بر ادراک و تجربه روزمره او تأثیر گذاشته است. او همچنین به نقد سیستم پزشکی و اجتماعی میپردازد که گاهی اوقات قادر به حمایت مناسب از بیماران نیست و موانع زیادی برای درمان و پذیرش وجود دارد. در کنار روایت شخصی، کتاب شامل تحلیلهای بالینی و پژوهشی درباره اسکیزوفرنی است که به خواننده کمک میکند درک علمی و انسانیتری از این بیماری پیچیده پیدا کند. وانگ به موضوعاتی مانند تشخیص، درمان، انگ اجتماعی، هویت و تلاش برای حفظ تعادل در زندگی روزمره میپردازد و نشان میدهد که افراد مبتلا به اسکیزوفرنی میتوانند زندگی موفق و پرباری داشته باشند، هرچند با دشواریهای خاص خود. کتاب همچنین به مسائلی مانند شکست سیستم آموزشی در حمایت از بیماران، نقش شبکههای حمایتی، و تلاش برای حفظ ظاهر و عملکرد اجتماعی میپردازد. وانگ با بیان تجربیات خود، تصورات غلط رایج درباره روانگسیختگی را به چالش میکشد و خواننده را به درک عمیقتر و دلسوزانهتر نسبت به این بیماری دعوت میکند. به طور خلاصه، «زندگی با روانگسیختگی» داستانی است از مبارزه، پذیرش و تلاش برای زندگی در شرایطی که جهان پیرامون و درون فرد گاه بیمعنا و آشفته به نظر میرسد. این کتاب هم برای بیماران، خانوادهها، و متخصصان حوزه سلامت روان و هم برای هر کسی که میخواهد تصویری واقعیتر و انسانیتر از اسکیزوفرنی داشته باشد، منبعی ارزشمند و آموزنده است.
دانشجویان، پژوهشگران و علاقهمندان به روانشناسی و روانپزشکی که میخواهند درک عمیقتری از تجربههای واقعی افراد مبتلا به اسکیزوفرنی و اختلالات روانی مزمن داشته باشند. کسانی که به مطالعات سلامت روان و نقد سیستمهای درمانی و اجتماعی علاقهمندند و میخواهند با چالشها و موانع بیماران روانگسیخته آشنا شوند. خانوادهها، مددکاران اجتماعی و مراقبان افرادی که با بیماران روانی در ارتباطند و به دنبال فهم بهتر و همدلی بیشتر هستند. خوانندگانی که میخواهند کلیشهها و تصورات غلط رایج درباره اسکیزوفرنی را کنار بگذارند و تصویری انسانیتر و واقعیتر از این بیماری پیچیده ببینند. علاقهمندانی که به روایتهای شخصی، ترکیب تجربه زیسته با تحلیل علمی و فرهنگی علاقه دارند و دنبال کتابی آموزنده و تأثیرگذار در حوزه سلامت روان هستند. این کتاب با زبان صادقانه و روایت چندوجهی خود، به خواننده کمک میکند تا تجربههای درونی و اجتماعی افراد مبتلا به اسکیزوفرنی را بهتر درک کند و به همدلی و آگاهی بیشتری درباره این اختلال دست یابد. همچنین این اثر برای کسانی که به ادبیات روانشناسی و سلامت روان علاقهمندند، منبعی ارزشمند و آموزنده است.
وسط روز، در حالی که چهرهای با حالت محتاط به خود گرفته بودم، بهسرعت از درِ ورودی و تحت محافظت کلینیک سلامت ذهنی چایناتاون وارد سالن انتظار شدم. یک زوج سالخوردهی چینی در آن فضای کوچک روی نیمکتی نشسته بودند. زن سرش را با دست محکم گرفته بود و من با خودم فکر کردم تلاش برای رفتار کردن به شیوهای که پنداری ذهن آشوبزده و درهم ریختهی ما درست کار میکند، چه تلاش سنگین و شاقی است. در میان بیمارستانهای روانپزشکیای که من در آنها بستری بودهام، تعداد بسیار انگشتشماری بودند که امکان چنین رفتارهایی را به بیمارها بدهند. نمیخواستم به او خیره شوم، اما از اینکه از درد و رنج او دور شوم احساس وحشت میکردم، درست همان کاری که وقتی به پارتیشن نزدیک شدم و از پنجره هدفم را از آمدن به آن جا برای خانم متصدی توضیح دادم: «من از اعضای دفتر سخنگویان محلی هستم، اومدم اینجا داستانمو بگم» انجام دادم. در کلینیک، لباس قهوهای ابریشمیِ مارک جیکبز با آستینهای بلند پوشیدم، آستینهایی که با دقت تمام تا آرنجها بالا رفته و تا زده شده بود. لباس تا بالا و فرورفتگی میان استخوانهای ترقوهام دکمه میخورد و سرانجام به بندی کوتاه با گرهی پاپیونی ختم میشد. جز النگوی نقره و حلقهی ازدواجم اجازه نداشتم هیچ زیوری به همراه داشته باشم. پاشنههای توپر مشکی، جای زخمها روی قوزکهای برهنهام مثل کورهراههای خاکی خطوطی منقطع انداخته بود. یک مرطوبکنندهی ارگانیک زده بودم که بوی موز و بادام میداد، کرمپودر ویتالومیئر هیدرای شَنِل بژ با شمارهی 20 (که دیگر از آن استفاده نمیکنم)، و رژ لب تام فورد به رنگ قرمز نارکوتیک (که از این هم استفاده نمیکنم و حالا جایش را نوع کمکیفیتتر شری لاش گرفته است).
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir