کتاب «گوهر شب چراغ - برگهایی از زندگی حاج شیخ غلامرضا یزدی» نوشته مظفر سالاری به زندگینامه و شخصیت علمی، اخلاقی و معنوی حاج شیخ غلامرضا یزدی میپردازد که از علمای برجسته و مجتهدان بزرگ یزد در قرن سیزدهم و چهاردهم هجری قمری بود. این اثر، ضمن توصیف زندگی شخصی و علمی حاج شیخ غلامرضا، خاطرات و برگهایی نورانی از زندگی و سلوک او را به تصویر میکشد و برای علاقهمندان به سیره علمای دینی، تاریخ حوزههای علمیه، و پژوهش در اخلاق و معنویت اسلامی بسیار ارزشمند است. در مجموع، «گوهر شب چراغ» مروری جامع و عمیق بر زندگی عالم ربانی، آیتالله حاج شیخ غلامرضا یزدی است که با توجه به جایگاه علمی، عرفانی و تبلیغی ایشان، الگویی ممتاز برای مطالعه و شناخت روحیات یک عالم دین واقعی در عصر معاصر به شمار میآید.
این کتاب نگاهی دقیق و مستند به مراحل مختلف زندگی ایشان دارد، از تولد در محله سرآب مشهد در سال 1295 هـ.ق، ورود به حوزه علمیههای مشهد، اصفهان و نجف، تحصیل نزد اساتید برجستهای همچون آخوند خراسانی و سید محمدکاظم طباطبایی یزدی، تا بازگشت به یزد و خدمات علمی، تبلیغی و ارشادی او در آن شهر و مناطق اطراف. حاج شیخ غلامرضا یزدی علاوه بر تدریس فقه و اصول، سالها به تبلیغ دین به صورت مخلصانه و با سادگی خاصی پرداخت و حتی در شرایط سخت سیاسی و اجتماعی دوره پهلوی با وجود فشارها، پایبندی خود به ارزشهای دینی و اخلاقی را حفظ کرد. کتاب همچنین به ویژگیهای اخلاقی مثل اخلاص، زهد، ایثار، ساده زیستی و ارتباط عمیق او با مردم اشاره میکند. از دیگر نکات برجسته کتاب، شرح فعالیتهای تبلیغی وی و حضور در روستاهای دورافتاده برای ارشاد مردم است.
علاقهمند به زندگینامه و سیره عالمان دینی و عرفانی هستند و میخواهند با شخصیت و روحیات یکی از مراجع بزرگ معاصر ایران بیشتر آشنا شوند. این کتاب زندگی حاج شیخ غلامرضا یزدی را به شکل داستانی، جذاب و آموزنده روایت میکند. به دنبال الگویی معنوی و اخلاقی برای زندگی خود هستند و میخواهند از شرح حال علمی، زهد، عرفان و اخلاق یک عالم ربانی بهره بگیرند. دوستداران تاریخ معاصر ایران و تاریخ تشیع هستند که میخواهند تصویری روشن و ملموس از شرایط اجتماعی، سیاسی و فرهنگی دوره پهلوی اول و دوم و نقش روحانیون در آن دوره داشته باشند. جوانان و نوجوانانی که به دنبال متنی روان، ساده و الهامبخش درباره زندگی علمی، معنوی و مردمی عارفان و بزرگان دین میگردند.
«ما شیرازیها حاج شیخ را از زمانی که آیتالله اصطهباناتی از نجف به شیراز و اصطهبانات بازگشت، میشناختیم و به ایشان ارادت داشتیم. آنموقع حاج شیخ که شاگرد ایشان بود، استاد را همراهی کرد و مدتی را در شیراز ماند. پس از آنکه آقای اصطهباناتی در دفاع از مشروطه کشته شد، حاج شیخ به احترام استاد شهیدش، پیاده از یزد به شیراز آمد تا تربت ایشان را که کنار حافظیه است، زیارت کند. آخرین باری که در سالخوردگی به شیراز آمد و دو هفتهای ماند، آقا سید نورالدین، که از علمای برجسته شهر بود، با اصرار فراوان، امامت مسجد وکیل را به ایشان سپرد. حاج شیخ شبها آنجا نماز میخواندند و منبر میرفتند. شیرازیها از آن نماز و منبر استقبال پرشوری کردند! همزمان از روستایی نزدیک شهر نیز که زمانی حاج شیخ برای تبلیغ به آنجا رفته بودند، دعوت به منبر شدند. آقا سید نورالدین نظرشان این بود که حتی اگر حاج شیخ با درشکه به آن روستا برود، رفتوبرگشتشان چهار ساعت طول میکشد. خسته میشوند و ممکن است به نماز مسجد وکیل نرسند یا برای سخنرانی حال نداشته باشند. حاج شیخ گفت: «یکی دو روز امتحان میکنیم. اگر پیشبینی شما درست از آب درآمد، دیگر نمیروم.» من پیشکار آقا سید نورالدین بودم. ایشان مأمورم کرد که هر روز بعدازظهر، درشکهای کرایه کنم و حاج شیخ را به آن روستا ببرم و بیاورم. روز اول، درشکهای کرایه کردم و به دنبال حاج شیخ رفتم. ایشان منزل یکی از آشنایان یزدیاش بود. سوار شدیم و رفتیم. به حافظیه که رسیدیم، اشاره کرد درشکه را نگه دارم. پیاده شد و در قبرستانی که آنجا بود، فاتحهای برای مرحوم اصطهباناتی خواند. دوباره سوار شدیم. راه زیاد بود و جادهٔ خاکیای که از بین مزارع و باغها میگذشت، پرپیچوخم بود و پستیوبلندی زیادی داشت. سنگهای کوچکی که در دل جاده نشسته بود، زیر چرخ میرفت و درشکه را تکان میداد. حاج شیخ گفت: «صد رحمت به الاغ خودم!»»
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir