کتاب «مامور مخفی» نوشته جوزف کنراد، رمانی سیاسی و روانشناسانه است که در لندن سال 1886 میگذرد و داستان آدولف ورلاک، خرابکار حرفهای و جاسوس یک سفارتخانه ناشناس (احتمالاً روسیه) را روایت میکند. این کتاب در فهرست بهترین کتابهای قرن بیستم کتابخانه مدرن رتبه 46 را دارد و به دلیل موضوع تروریسم و سیاست، پس از حملات یازده سپتامبر در مطبوعات آمریکا بسیار مورد توجه قرار گرفت. کتاب «مامور مخفی» برای علاقهمندان به رمانهای سیاسی، داستانهای روانشناسانه و آثار کلاسیک ادبیات انگلیسی بسیار مناسب است و تجربهای عمیق از پیچیدگیهای سیاست، تروریسم و سرنوشت انسانها در شرایط بحرانی ارائه میدهد.
ورلاک که به ظاهر مغازهدار سادهای است، مأموریت دارد در تظاهراتی مسالمتآمیز بمبی منفجر کند تا پلیس بهانهای برای سرکوب شدید معترضان پیدا کند. این توطئه قرار است فضای سیاسی و اجتماعی کشور را به هم بریزد و واکنشهای خشونتآمیز را به دنبال داشته باشد. ورلاک که مردی معمولی و بیانگیزه است، ناچار میشود برای انجام این عملیات تروریستی از برادرزنش که عقبمانده ذهنی است کمک بگیرد. این تصمیم فاجعهبار، زندگی او را به کلی نابود میکند؛ برادرزن در انفجار کشته میشود، همسر ورلاک که عاشق برادرش است، پس از شنیدن این خبر شوهرش را به ضرب چاقو میکشد و سپس خودکشی میکند. این تراژدی، محور اصلی داستان و نقدی عمیق بر آنارشیسم، جاسوسی، تروریسم و استثمار افراد آسیبپذیر است. رمان با نثری دقیق و روانشناسانه، به بررسی شخصیتهای پیچیده و شرایط اجتماعی آن زمان میپردازد و نشان میدهد چگونه نیروهای سیاسی و فردی درگیر بازیهای خطرناک قدرت میشوند. «مامور مخفی» از جمله آثار پیشرو در زمینه داستانهای سیاسی است که آیندهای پرتنش و خشونتآمیز را به شکلی هنرمندانه پیشبینی میکند.
علاقهمندان به رمانهای سیاسی و اجتماعی که میخواهند تصویری عمیق و پیچیده از آنارشیسم، جاسوسی و تروریسم در بستر تاریخی لندن اواخر قرن نوزدهم داشته باشند. کسانی که به داستانهای روانشناسانه و تراژیک علاقه دارند و دوست دارند شخصیتهایی چندوجهی و درگیر کشمکشهای درونی و بیرونی را بشناسند. مخاطبانی که به آثار جوزف کنراد، نویسنده برجسته ادبیات انگلیسی، علاقهمندند و میخواهند یکی از مهمترین رمانهای سیاسی او را مطالعه کنند. خوانندگانی که به داستانهای معمایی و کارآگاهی با تم سیاسی علاقه دارند و از روایتهای پرتنش و پیچیده لذت میبرند. کسانی که به موضوعات تروریسم، توطئههای سیاسی و تأثیرات آن بر افراد آسیبپذیر علاقهمندند و میخواهند نقدی عمیق بر این مسائل داشته باشند. این کتاب با نثری دقیق و روانشناسانه، تجربهای تأملبرانگیز درباره خشونت، سیاست و سرنوشت انسانها در شرایط بحرانی ارائه میدهد و برای خوانندگانی که به دنبال داستانی جدی و پرمحتوا در حوزه ادبیات سیاسی و اجتماعی هستند، بسیار مناسب است.
«باید پانسیون را ترک میکردند. به نظر میرسید ادارهٔ آنجا دیگر عملی نیست. این کار برای آقای ورلاک خیلی دستوپاگیر بود. چرخاندن آنجا با شغل دوم او نیز سازگاری نداشت. البته نمیگفت شغل دیگرش چیست. اما بعد از نامزدی با وینی، هر روز به خود زحمت میداد و قبل از ظهر بلند میشد و از پلههای زیرزمین پایین میرفت و در اتاق صبحانه در طبقهٔ پایین، جایی که مادر وینی به هستی بیتحرکش ادامه میداد، با او با خوشرویی برخورد میکرد. گربه را نوازش میکرد، آتش را کمی زیرورو میکرد و ناهارش را همان جا برایش میآوردند. بعد فضای راحت، دنج و بیشوکم دمکردهٔ خانه را با اکراه آشکار ترک میکرد و درهرحال، تا چند ساعت بعد از فرارسیدن شب به خانه برنمیگشت. برعکس رسم آقایان اصیل، هیچوقت پیشنهاد نمیداد که وینی را به تماشای نمایش ببرد. غروبها درگیر بود. یک بار به وینی گفت کارش بهنحوی سیاسی است. به وینی هشدار داد که باید با رفقای سیاسیاش خیلی خوب رفتار کند و وینی با نگاهی صادقانه و رازآمیز جواب داد که صدالبته همین کار را خواهد کرد. اینکه آقای ورلاک دربارهٔ کارش چهچیزهای دیگری به وینی گفته بود، مسئلهای بود که مادر وینی بههیچوجه نمیتوانست بفهمد. این زن و شوهر او را با همهٔ اثاثیهاش پذیرفتند. محقربودنِ مغازه متعجبش کرد. نقلمکان از میدان بلگریویا به آن خیابانِ تنگ سوهو باعث شد که وضع پاهایش بدتر شود. پاهایش شده بود خیکِ باد. از طرف دیگر، خیالش از مشکلات و مصائب مادی و جسمانی راحت شد. حال با رفتار کاملاً مهرآمیز و فداکارانهٔ دامادش کاملاً احساس امنیت میکرد. روشن بود که آیندهٔ دخترش تضمین شده و حتی دربارهٔ پسرش، استیوی، هم دیگر دغدغه و اضطرابی نداشت. نتوانسته بود فراموش کند که پسرش واقعاً مایهٔ زحمت و دردسر است، استیوی بینوا. اما با درنظرگرفتن علاقهٔ وینی به برادر ضعیف و مریضاحوالش و رفتار مهربانانه و توأم با سخاوت آقای ورلاک با او، حالا دیگر احساس میکرد که جای آن پسر بینوا هم در این دنیای پر از خشونت امن است و در اعماق پنهان قلبش چهبسا از اینکه دختر و دامادش صاحب فرزند نشده بودند، چندان ناخرسند نبود. گویا آقای ورلاک چندان در قیدوبند بچهدارشدن نبود، و وینی هم محبتهای مادرانهاش را نثار برادرش میکرد، بنابراین، شاید این وضعیت به نفع استیوی تمام شده بود.»
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir