یه کتاب خوب میتونه زندگیت رو عوض کنه!
معرفی کتاب
کتاب «شوروز» اثری متفاوت و جذاب از نویسنده مشهور فرانسوی پاتریک مودیانو است که با ترجمه استادانه بهنود فرازمند توسط نشر شما منتشر شده است. این رمان روایت زندگی مردی سالخورده به نام ژان بوسمانز است که با مجموعهای از حوادث و موضوعات مرموز و تصادفی برخورد میکند و گذشتهای پر رمز و راز را مرور میکند. «شوروز» یکی از آثار برجسته مودیانو است که با طرح سوالاتی درباره هویت و خاطره، ذهن خواننده را به چالش میکشد و تجربهای متفاوت از رمانهای معمولی ارائه میدهد. این کتاب برای کسانی که به داستانهای معمایی و عمیق علاقهمندند، فرصتی است تا با دنیایی از حسرتها و رازهای نهفته آشنا شوند. ترجمه روان و هنرمندانه بهنود فرازمند، خوانش این اثر را لذتبخشتر کرده است.
در «شوروز» داستان آدمهایی غریبه در یک آپارتمان عجیب و رازآلود در نزدیکی پاریس رخ میدهد، جایی که زندگی شخصیت اصلی به نقطه عطفی میرسد. ژان بوسمانز به گذشته خود در حدود 50 سال قبل بازمیگردد و خاطرات ناحیه شوروز و زنی یخزده به نام «جمجمه» را به یاد میآورد. او از دیدن آپارتمانی قدیمی که حالا صاحب آن شده، متحیر میشود که هنوز به نام صاحب قبلی ثبت شده است. رمان «شوروز» علاوه بر داستانی پر رمز و راز، نگاهی عمیق به مفهوم خاطره، فراموشی و جستجوی هویت دارد. مودیانو با نثری ساده اما تاثیرگذار، فضای پاریس و ناحیه شوروز را به تصویر میکشد و داستان را در تقاطع زمان حال و گذشته پیش میبرد. سبک روایت کتاب رازآلود و فکری است و مخاطب را به تعمق در زندگی شخصیتها و سرنوشتشان دعوت میکند. «شوروز» یکی از آثار برجسته مودیانو است که با طرح سوالاتی درباره هویت و خاطره، ذهن خواننده را به چالش میکشد و تجربهای متفاوت از رمانهای معمولی ارائه میدهد. این کتاب برای کسانی که به داستانهای معمایی و عمیق علاقهمندند، فرصتی است تا با دنیایی از حسرتها و رازهای نهفته آشنا شوند. ترجمه روان و هنرمندانه بهنود فرازمند، خوانش این اثر را لذتبخشتر کرده است.
علاقهمند به رمانهای معمایی و داستانهای روانشناسانه هستند، دوست دارند با نثر ادبی و فکری نویسندگان بزرگ جهان آشنا شوند، به مطالعه داستانهایی با لایههای معنایی پیچیده و فضای نوستالژیک علاقه دارند، دنبال کتابی برای کاوش در مفاهیمی چون خاطره، هویت و گذر زمان میگردند.
میشل دوگاما در یک جور سالن کوچک، در سمت چپ پذیرش، با شومینهی مرمری سفیدی که رویش یک ساعت قدیمی گذاشته شده بود، منتظرشان بود. چند حکاکی روی دیوار صحنههای شکار را به تصویر میکشیدند. در گوشهی اتاق، یک پیشخوان چوبی تیره بود. حس میکردی در یک مهمانخانهی اُستانی هستی. او نسبت به زمانیهایی که در کافهی سنلازار بود، آرامتر به نظر میرسید. به آنها اشاره کرد که روی کاناپهی نزدیک بار بنشینند. بعد به سمت بار رفت و داخل سه لیوان، لیکوری ریخت که با توجه به شکل بطری، میبایست پورتو بوده باشد. روبهروی آنها نشست. با نگاهی پرسشگر به بوسمانز خیره شد، انگار منتظر بود اظهارنظری در مورد هتل از او بشنود. بوسمانز میبایست زود چیزی میگفت. - اینجا خیلی آرومه... بوسمانز از این که چیز بیشتری به دهنش نمیرسید، افسوس میخورد. اما چهرهی میشل دوگاما با لبخندی روشن شد و خیالش را راحت کرد. میشل دوگاما این بار با لهجهی کمرنگ خارجیاش گفت: «این دقیقاً همون چیزیه که من و شریکم گی ونسان، خواستیم انجام بدیم. یه جای دنج، ساده و کلاسیک.» و دستش را جلو آورد تا سه نفری لیوانهایشان را به هم بزنند. - کامیل میتونه دفتر سابقش رو بهتون نشون بده. - اوه نه ... تمایلی ندارم. کامیل این جمله را با صدایی آرام گفته بود، تا هم عذرخواهی کرده باشد و هم این که میشل دوگاما از او نرنجد.