کتاب آدم برفی و 32 داستان دیگر یکی از چهار مجموعه داستان قصههای پریان اثر هانس کریستین آندرسن است. این کتاب شامل داستانهای کوتاهی از این نویسندهٔ مشهور دانمارکی است که در ادبیات کودک و نوجوان جاودانه شدهاند. سایر جلدهای این مجموعه عبارتند از دخترک کبریتفروش و 53 داستان دیگر، پری جنگلی و 39 داستان دیگر، و پری دریایی و 28 داستان دیگر. داستان آدم برفی یکی از داستانهای این مجموعه است که به زندگی کوتاه اما پربار یک آدم برفی میپردازد. این داستان با زبانی ساده و خیالی، مفاهیم اخلاقی و فلسفی را به مخاطب منتقل میکند. در این داستان، آدم برفی با وجود اینکه میداند زندگیاش موقتی است، از لحظات زندگی لذت میبرد و به زیباییهای جهان اطراف خود مینگرد. سایر داستانهای این مجموعه نیز مانند سایر آثار آندرسن، ترکیبی از فانتزی و واقعیت هستند و مفاهیم اخلاقی و انسانی را به مخاطبان خود منتقل میکنند. این داستانها نه تنها برای کودکان، بلکه برای بزرگسالان نیز جذاب و پربار هستند.
کتاب آدم برفی و 32 داستان دیگر اثر هانس کریستین آندرسن، به دلیل محتوای خیالی و اخلاقی آن، برای کودکان و نوجوانان مناسب است. این کتاب میتواند برای گروههای سنی ب (7 تا 9 سال) و ج (9 تا 12 سال) مناسب باشد. داستانهای آندرسن معمولاً دارای مفاهیم اخلاقی و تربیتی هستند که برای کودکان در این سنین مفید است. در گروه سنی ب، کودکان در حال یادگیری زبان و درک روابط ساده هستند، و در گروه سنی ج، آنها به مفاهیم انتزاعی و پیچیدهتر علاقهمند میشوند. همچنین، این کتاب به دلیل عمق و پیچیدگی برخی از داستانها، میتواند برای نوجوانان گروه سنی د (12 تا 15 سال) نیز جذاب باشد، زیرا در این سن، نوجوانان به داستانهایی با قهرمان نوجوان علاقهمند هستند و به مفاهیم پیچیدهتر اجتماعی نیز توجه میکنند.
آدمبرفی گفت: «اندرونم ترق و توروق و غژغژ میکند. آنقدر سرد است که کیف میکنی. وقتی باد میگزدت، میفهمی که زندهای. ببین آن شعلهور چطور زُل میزند و خیره میشود.» منظورش از «شعلهور»، خورشید بود که داشت غروب میکرد. «اما نمیتواند مرا به پلک زدن وابدارد؛ یکراست تو چشمش نگاه میکنم.» آدمبرفی دو تکه کاشی مثلثی شکل بهجای چشم و یک شنکش اسباببازی بچهها بهجای دهان داشت که نشان میداد دندان دارد. بچهها تولدش را با فریادهای شادی و صدای زنگوله سورتمه و ضربههای تازیانه جشن گرفتند. خورشید غروب کرد و ماه آمد بالا، در آسمان آبی شب گِرد و کامل و زیبا بود. «باز هم اوست، فقط در نقطه دیگری است. نمیتواند جای دیگری برود.» آدمبرفی گمان میکرد که خورشید بازگشته. تصور میکنم که از شور و حرارت انداخته باشمش. ولی چه خوب که آن بالاست، هرچه که نباشد کمی نور دلپذیر است، میبینم. کاش بلد بودم حرکت بکنم و به اطراف بروم، میرفتم طرف دریاچه و مثل بچهها رویش سر میخوردم. اما راه رفتن بلد نیستم.» سگ نگهبان پیر که به سگدانیاش بسته شده بود پارس کرد: بیرون! بیرون! بیرون! صدایش گرفته بود و از وقتی به خانه راهش نمیدادند دچار گرفتگی صدا شده بود. از آن زمان مدتها گذشته بود؛ اما آنوقتها که در خانه بهسر میبرد، کنار بخاری دراز میکشید. به آدمبرفی گفت: «خورشید یادت میدهد که بروی. من دیدم که سرِ آدمبرفیهای پارسالی و پیرارسالی چه آمد... بیرون! بیرون! بیرون!... تمامشان رفتند.»
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir