کتاب «عقربههای جا مانده» اثر سمانه خاکبازان زندگینامه داستانی شهید احمد فرگاه است که به روایت خود شهید و همسرش، منیره منصف، نوشته شده است. این کتاب تصویری زنده و دقیق از زندگی پر فراز و نشیب این شهید بزرگوار ارائه میدهد و به بیان خاطرات، مجاهدتها و ویژگیهای اخلاقی او میپردازد. روایت کتاب بر اساس گفتوگوها و تجربیات نزدیکان شهید، به ویژه همسرش، شکل گرفته و تلاش دارد ابعاد مختلف شخصیت و زندگی او را به خواننده منتقل کند. شهید احمد فرگاه متولد سال 1329 در کاشان بود و در سال 1366 در جریان مأموریتی در منطقه فاو به شهادت رسید. او از مردان بلندهمت و فعال در حوزه کتاب و فرهنگ بود و نقش مهمی در مدیریت فرهنگی و هنری داشت. کتاب «عقربههای جا مانده» با هدف معرفی این شخصیت برجسته و الگوسازی برای نسلهای جوان نوشته شده است. این اثر، علاوه بر بیان رشادتهای شهید در دوران دفاع مقدس، به جنبههای انسانی، خانوادگی و فرهنگی زندگی او نیز توجه دارد و به عنوان منبعی مهم برای شناخت بهتر شهدا و انتقال ارزشهای ایثار و فداکاری به نسلهای جدید شناخته میشود. کتاب در مراسمی با حضور خانواده شهید، همرزمان و مسئولان فرهنگی رونمایی شده است.
کتاب «عقربههای جا مانده» با روایت داستانی و نزدیک به زندگی شهید احمد فرگاه، به نوجوانان کمک میکند تا اهمیت شهادت و ایثار را به صورت ملموس و انسانی درک کنند. این کتاب با ارائه خاطرات و تجربیات واقعی از زندگی شهید، به ویژه از زبان همسرش، ابعاد مختلف ایثارگری و فداکاری را به تصویر میکشد و نشان میدهد که شهادت نه تنها یک رویداد تاریخی بلکه انتخابی آگاهانه و معنوی است که در مسیر حفظ ارزشها و آرمانهای بزرگ شکل میگیرد. از طریق بیان زندگی شخصی، خانوادگی و فرهنگی شهید فرگاه، نوجوانان با مفهوم ایثار به عنوان رفتاری مسئولانه و ارزشمند آشنا میشوند که در شرایط سخت و دشوار، جان و آسایش خود را در راه اهداف والاتر فدا میکنند. این روایتها باعث ایجاد همذاتپنداری و انگیزه در نوجوانان میشود تا ارزشهای اخلاقی، شجاعت و فداکاری را در خود تقویت کنند. مطالعات و پژوهشهای مرتبط نشان میدهند که ترویج فرهنگ ایثار و شهادت در میان نوجوانان از طریق داستانهای واقعی و الگوهای رفتاری مؤثر، نقش مهمی در شکلگیری هویت دینی و ملی آنها دارد و میتواند آنها را در برابر هجمههای فرهنگی و جنگ نرم دشمنان مقاوم سازد. کتاب «عقربههای جا مانده» با زبان ساده و روایت جذاب، این هدف را به خوبی محقق میکند و نوجوانان را به درک عمیقتری از ارزشهای ایثار و شهادت میرساند. بنابراین، این کتاب علاوه بر انتقال اطلاعات تاریخی، به عنوان ابزاری تربیتی و فرهنگی، نوجوانان را با اهمیت و جایگاه والای شهادت و ایثار در فرهنگ اسلامی و ملی آشنا میسازد و زمینهساز تقویت روحیه فداکاری و مسئولیتپذیری در آنان میشود.
نوجوانان و جوانان: این کتاب با روایت داستانی و نزدیک به زندگی شهید احمد فرگاه، برای نوجوانان و جوانان فرصتی مناسب است تا با مفهوم ایثار، شهادت و ارزشهای اخلاقی و دینی آشنا شوند و الگوهای رفتاری مثبت را در خود تقویت کنند. خانوادهها: خانوادههایی که میخواهند ارزشهای ایثار و فداکاری را به نسلهای جدید منتقل کنند، میتوانند این کتاب را به فرزندان خود معرفی کنند تا از زندگی واقعی و الهامبخش شهید فرگاه بهرهمند شوند. فعالان فرهنگی و آموزشی: مربیان، معلمان و فعالان فرهنگی که در حوزه ادبیات پایداری و دفاع مقدس فعالیت دارند، میتوانند از این کتاب به عنوان منبعی برای آموزش و ترویج فرهنگ ایثار و شهادت استفاده کنند. علاقهمندان به ادبیات دفاع مقدس و زندگینامه شهدا: کسانی که به مطالعه زندگی شهدا و شناخت بهتر ابعاد انسانی و اجتماعی آنها علاقهمندند، این کتاب منبعی ارزشمند و خواندنی است. در مجموع، «عقربههای جا مانده» با زبان ساده و روایت جذاب، به همه کسانی که میخواهند با زندگی و ارزشهای شهید احمد فرگاه آشنا شوند و فرهنگ ایثار و شهادت را بهتر درک کنند، توصیه میشود.
«همه چیز از ظهر یک روز جمعه شروع شد. دست زینب را گرفته بودم و همراه خودم به نماز جمعه برده بودم. نماز که تمام شد، صدای انفجاری دلم را لرزاند. بچه را بغل کردم و خودم را به خانه رساندم. نمیدانستم چه اتفاقی افتاده. آن روزها صدای تیراندازی و هول ترور ذهنم را به لرزه میانداخت و حالا تمام جانم میلرزید و نمیدانستم چه شده. تلفن زنگ خورد. خیز برداشتم سمت تلفن و چنگ انداختم به گوشی. منتظر شنیدن صدای احمد بودم. اما نه صدای احمد بود و نه اصغر. آن طرف خط صدای آشنای یکی از مسئولان رده بالای دولتی بود که از تهران تماس گرفته بود و جویای اتفاقات یزد بود. اما من جوابی برای گفتن نداشتم. اظهار بیاطلاعی کردم، گوشی را گذاشتم و چشم دوختم به در تا احمد بیاید و خبری بدهد. دلم شور میزد. میترسیدم حالش بد شده باشد، اما احمد نیامد و خبرش آمد. خبری که با آمدنش غوغایی به دلم افتاد که نه رمقی به پایم ماند برای ایستادن و نه دلی برای نشستن. رعشهای تمام جانم را گرفت. چشمانم خیره شده بود به لباسهای خونی احمد که در دستان اصغر جا خوش کرده بود…»
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir