باران هنوز میبارید
گوشه های چتر شکسته بود
اریبِ تندِ آب
از حجمِ تنهاییام
به سوی جاذبههای خیسِ لایه های زمین
فرو میرفت
و ماه
در ذهن پریشانِ آسمان
تصویرِ مات و منجمدی داشت
مثلِ سنجاقک بیجانِ لاغری که آن روز صبح
به حلقه های پردهی حمام گیر کرده بود.
گفتم
تو نگرانِ آفتاب نباش
رؤیاها را در جیبهایم پنهان کردهام.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir