به نام خدا

یه کتاب خوب میتونه زندگیت رو عوض کنه!

02166963155
10 ٪
۱۳۵٬۰۰۰
۱۲۰٬۲۰۰
تومان
افزودن به سبد خرید

کتاب‌های مشابه







عشق و دیگر هیچ









آیکون توضیحات کتاب

معرفی کتاب

کتاب «عشق و دیگر هیچ» نوشته نرجس شکوریان‌فرد، داستان پسری به نام فرهاد است که به خاطر یک اتفاق ساده به دادگاه کشیده می‌شود و در آستانه‌ی سال‌ها حبس، ناگهان قاضی حکمی متفاوت صادر می‌کند. این حکم فراتر از تصور فرهاد و دیگران است و او را وارد مرحله‌ای جدید از زندگی می‌کند. در ادامه داستان، فرهاد با فردی روبرو می‌شود که از نظر فرهنگی و رفتاری کاملاً در جهت مخالف او قرار دارد. این کتاب با نثری واقع‌گرایانه، فضای زندگی جوانان امروز و مشکلات و معضلات اجتماعی را به تصویر می‌کشد و به موضوعاتی مانند رهایی، انتخاب مسیر زندگی و تقابل دو نسل می‌پردازد. روایت کتاب به گونه‌ای است که خواننده را به تفکر درباره زندگی، تصمیمات و ارزش‌ها دعوت می‌کند. این کتاب با توجه به فضای داستانی و پیام‌هایش، برای مخاطبانی که به دنبال داستانی تأمل‌برانگیز و مرتبط با زندگی امروز هستند، منبعی جذاب و ارزشمند است.

درباره کتاب «عشق و دیگر هیچ»

در کتاب «عشق و دیگر هیچ»، قاضی با توجه به شرایط خاص پرونده و شخصیت متهم، حکمی متفاوت و خلاقانه صادر می‌کند که فرهاد را از زندان نجات می‌دهد اما به جای مجازات معمول، او را موظف می‌کند پژوهشی درباره یک اندیشمند یا قهرمان ملی انجام دهد. این حکم مشروط، فرصتی برای بازسازی و تغییر مسیر زندگی فرهاد فراهم می‌کند و به جای تنبیه صرف، به رشد و اصلاح او توجه دارد. تأثیر این حکم در چند زمینه است: دادن فرصت به متهم برای بازنگری و تغییر: قاضی با این حکم، به فرهاد امکان می‌دهد که خود را اثبات کند و مسیر زندگی‌اش را اصلاح نماید. توجه به بعد تربیتی و اصلاحی قضاوت: به جای مجازات صرف، قاضی به دنبال ایجاد تحول درونی و رشد متهم است. ایجاد انگیزه و امید: این حکم به فرهاد انگیزه می‌دهد تا به جای احساس شکست و ناامیدی، به آینده امیدوار باشد و تلاش کند. تأکید بر نقش نیت و عمل در قضاوت: قاضی با دقت و تأمل، به حرف‌ها و نیت‌های فرهاد و مادرش گوش می‌دهد و بر اساس آن تصمیم می‌گیرد. بنابراین، تفاوت قاضی در صدور حکمش نه فقط در نوع مجازات، بلکه در رویکرد انسانی، اصلاحی و فرصت‌محور است که تأثیر عمیقی بر زندگی متهم دارد و نشان می‌دهد قضاوت می‌تواند فراتر از مجازات صرف باشد و به رشد و تعالی انسان‌ها کمک کند.

خواندن کتاب «عشق و دیگر هیچ» را به چه کسانی توصیه می‌کنیم؟

علاقه‌مندان به رمان‌های عاشقانه و اجتماعی ایرانی: کتاب داستان پسری به نام فرهاد را روایت می‌کند که با چالش‌های زندگی و قضاوت متفاوت قاضی مواجه می‌شود و به بررسی دغدغه‌ها و مسائل نسل جوان امروز می‌پردازد. کسانی که می‌خواهند با مشکلات و معضلات جوانان در جامعه معاصر آشنا شوند: روایت واقع‌گرایانه کتاب، فضای زندگی جوانان امروز را به تصویر می‌کشد و به موضوعاتی مانند رهایی و انتخاب مسیر زندگی می‌پردازد. خوانندگانی که به داستان‌هایی با پیام‌های عمیق درباره انتخاب و تحول علاقه دارند: کتاب به صورت ملموس و روان، چالش‌های درونی شخصیت‌ها و تأثیر حکم قاضی بر زندگی فرهاد را نشان می‌دهد و مخاطب را به تفکر درباره زندگی دعوت می‌کند. مخاطبان عمومی که دنبال داستانی با زبان ساده و قابل فهم هستند: نثر کتاب روان است و برای عموم خوانندگان، به ویژه جوانان، مناسب است. در مجموع، «عشق و دیگر هیچ» برای کسانی که به دنبال داستانی تأمل‌برانگیز، مرتبط با زندگی امروز و با پیام‌های اجتماعی و انسانی هستند، منبعی جذاب و ارزشمند محسوب می‌شود.

در بخشی از کتاب «عشق و دیگر هیچ» می‌خوانیم

«راه زیادی نیامده بودم که توانم تمام شد. تنها خوبی این بود که آفتاب پاییز دیوانه‌ام نمی‌کرد. پاهایم را محکم‌تر بر سنگ‌ها گذاشتم. می‌رفتم بلکه به جایی برسم، غاری داشته باشد و گرگی. یا قبول کند همراهش در غار زندگی کنم یا بخوردم و از خُرد شدن توسط آدم‌های نامرد راحتم کند. از فکرم خنده‌ام گرفت. من آدمی هستم که بایستم و با گرگ نجنگم؟ روزهای زیادی داشتم که خرابی حالم، مثل مُهر خورده بود وسطش؛ اما امروز عجیب می‌خواستم که خراب نباشم. دلم یک کسی را طلب می‌کرد که کاش بود و من را از ویرانی نجات می‌داد، ولی نبود و این وسط کاری از دست من برنمی‌آمد. با این حکم مزخرف قاضی، احساس ضعف بدی تمام وجودم را گرفته بود. اگر مقابل سروش هم کوتاه آمدم و حرفی نزدم فقط یک دلیل داشت، آن هم مادر خودم و خواهرش بود. به سلما قول داده بودم که برادرش هرکاری کرد، مقابله به مثل نکنم. این برای من، مثل خوردن زهر بود. اما بالاخره قولی بود که داده بودم. میان افکار درهم و آشفته‌ام، صافی سنگ سیاه و نفس تنگم دلیل شد خودم را رها کنم رویش. دهانم را به طلب خنکی هوا باز کردم تا کمی هم از عطشم کم شود. هرچند که این هوا هم نمی‌توانست حرارت وجودم را کم کند. سوخته بودم و دویده بودم به دنبال جایی تا شاید خنکیش، آتشم را خاموش کنم. چه شده بود که به این کوه پناه آورده بودم خودم هم نمی‌دانستم. فقط مطمئن بودم که این‌جا دیگر آدم‌ها نمی‌توانند آزارم بدهند. نگاه چرخاندم پایین کوه. همهٔ مردم و خانه‌ها و اشیا شده بودند اندازهٔ مورچه‌ها. مورچه‌هایی که مدام در رفت و آمدند. مورچه‌های ضعیف! همیشه از کوچک ماندن بدم می‌آمد و حالا خودم را این‌جا در اوج می‌دیدم. خودخواهی نیست؛ این‌که دلم می‌خواهد ضعیف نباشم و از خودخواهیم هست وقتی دلم می‌خواهد متفاوت از بقیه باشم. بقیه‌ای که حالا زیر پای من یک عده‌شان زنده‌اند و یک عده‌شان مرده. خیلی وقت است که به قبرستان پایین کوه نرفته‌ام. بعد از مرگ پدر، هیچ دلم نمی‌خواست که پا بگذارم جایی که فاصله انداخته است بین من و قسمتی از دارایی که حق من بود داشته باشمش و... با لرزش گوشی همراه، چشم از آدم‌ها می‌گیرم و می‌دوزم به صفحه‌اش. این‌جا چرا دیگر خط می‌دهد؟ نام مادر نمی‌گذارد که بیش از این بی‌خیال تماس‌ها باشم. تا وصل می‌کنم صدا می‌پیچد در تمام سرم: سلام فرهاد، کجا رفتی پس؟ جواب این دختر رو چرا نمی‌دی؟ هم از دست برادرش بکشه هم از دست تو؟»

نظرات کاربران

کتاب‌های مشابه