قسمتی از متن کتاب:
حیوان همچنان که گیج و منگ افتاده بود یک قطره خون توی دهانش آمد. مدتی طول کشید تا به یاد آورد که چه اتفاقی افتاده است. هر عضله ای از عضلات بدنش درد می کرد و او ناچار تلاش فوق العاده ای کرد تا توانست بلند شود و روی پاهایش بیاستد و نگاهش را که هنوز مغشوش بود میزان کند. ناله خشکی از گلویش بیرون زد و تا آنجا که برایش مقدور بود خود را تا پیش صاحبش کشید و آهسته نالید. مرد چشمان خود را که سایه مرگ بر آنها افتاده بود گشود و با صدایی که به زحمت شنیده می شد فرمان داد: بکش، او را بکش…
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir