کتاب سه تار نوشته جلال آل احمد، مجموعهای از داستانهای کوتاه است که در آن به مسائلی همچون جهل، خرافات، عقاید افراطی و اشتباهات رایج در جامعه پرداخته میشود. جلال آل احمد، یکی از پرآوازهترین روشنفکران ایران در دهه 40 شمسی، با نگاهی انتقادی به ساختار اجتماعی و فرهنگی زمانه خود، در این کتاب به تحلیل مشکلات و ناهنجاریهای موجود در جامعه میپردازد. این مجموعه شامل سیزده داستان است که در آنها همواره دغدغههای اجتماعی و فلسفی نویسنده نمایان است.
در داستان سه تار، جلال آل احمد زندگی مردی را به تصویر میکشد که به دلیل فقر و عدم توانایی در خرید ساز، نتوانسته استعداد خود را در زمینه موسیقی به طور کامل شکوفا کند. این مرد جوان که علاقهای به درس و مدرسه ندارد، نماینده قشری است که در جامعه با موانع اجتماعی و اقتصادی روبهرو است. او در تلاش است تا با خرید ساز مورد نظرش به آرزوی خود دست یابد، اما در نهایت با موانعی مواجه میشود که مانع از رسیدن به هدفش میشود. یکی از شخصیتهای مهم داستان که پسر عطر فروشی است، نماد مرتجعین و عوامل ارتجاع در جامعه است که آرزوی شخصیت اصلی را از بین میبرد.
در این مجموعه، جلال آل احمد بهطور کلی جامعهای خرافاتزده و بیمار را نقد میکند. داستانها بیشتر به زبان محاورهای نوشته شده و بهطور طبیعی از زبان مردم عامیانه روایت میشوند. آل احمد در این داستانها، بهویژه در داستان سه تار، بهخوبی توانسته فضای فقر و ناتوانی در جامعه را به تصویر بکشد. در این اثر، آل احمد بهطور ویژه به شخصیتپردازی و جزئیات رفتار افراد توجه کرده است، بهطوری که مخاطب میتواند به راحتی به درک عمیقی از شخصیتهای داستانها برسد.
کتاب سه تار برای علاقهمندان به ادبیات معاصر ایرانی و کسانی که به مسائل اجتماعی و فرهنگی توجه دارند، مناسب است. این کتاب بهویژه برای کسانی که در جستجوی آثار انتقادی و فلسفی در ادبیات ایرانی هستند، جذاب خواهد بود. علاقهمندان به تحلیلهای اجتماعی و نقدهای فرهنگی از آثار نویسندگان برجسته، مانند جلال آل احمد، میتوانند از این کتاب بهرهبرداری کنند. از سوی دیگر، کسانی که به داستانهای کوتاه با ساختار ساده و داستانهای غمانگیز علاقه دارند، از این مجموعه لذت خواهند برد.
کتاب سه تار را میتوان یکی از بهترین آثار جلال آل احمد دانست که به خوبی توانسته است مسائل اجتماعی و فرهنگی زمانه خود را به تصویر بکشد و نقدهایی صریح و بیپرده نسبت به وضعیت جامعه ارائه دهد.
در پاسگاه مرز زیاد معطلم نکردند. تذکرهام را بازرسی کردند. عکسش را با قیافهام تطبیق نمودند، ورقهی آبله کوبیام را که همان روز صبح در خرمشهر، به دو تومان گرفته بودم، دیدند و اجازهی ورود دادند. شرطهای (پاسبانی) پیش دوید. چمدانم را برداشت و جلو افتاد. از پاسگاه تا لب شط چندان فاصلهای نبود. بلمهای دراز و نوک برگشته، با عربهای چفیه بسته و چوب به دست، کنار شط صف کشیده بودند و عربی بلغور میکردند. یکی از آن میان پیش آمد، با پاسبان مرز نجوایی کرد. چمدان را از او گرفت. گذاشت توی بلم. ما هر دو تا را جا داد، ولی راه نیفتاد. چهار نفر دیگر را هم سوار کرد؛ یک زن روبند بسته ولی چالاک، یک پاسبان دیگر و دو تا پیرمرد. و بعد راه افتادیم.مه روی شط ایستاده بود و از میان آن، شبح کشتیهای بزرگ نفتکش و بادبان قایقهای کوچک، محو و گنگ پیدا بود. قایق چوبی دراز ما از وسط کشتیهای بزرگ بخاری و قایقهای بادباندار نکره و قیر مالیده، میپیچید و مرا با چشمی از هم دریده و متعجب، از وسط این هیولاهای ترسآور در میبرد. و آهنگ دسته جمعی بمی از دور، روی آب گل آلود شط میسرید و به سمت ما میآمد.من اولین بار بود که روی آب، در قایقی مینشستم. شنیده بودم که روی آب، حال آدم به هم میخورد، ولی به خود اطمینان داشتم. یکی دوبار وقتی پای یک نفتکش دو دکله دور میزدیم سرم گیج رفت. ولی خودم را نگه داشتم و بعد حالم به جا آمد.هوا خیلی گرم بود. مه تا ته گلوی آدم فرو میرفت و مزهای ترشیده داشت. چیزی به ظهر نمانده بود. صبح از خرمشهر با یک تاکسی، با هزار چک و چانه به بیست تومان راه افتاده بودم. و وقتی به پاسگاه مرز عراق وارد شدم، نیمساعت به ظهر داشتیم. رفقای راه از تهران تا اهوازم، که همان توی قطار با هم آشنا شده بودیم، هرچه اصرار کرده بودند حاضر نشده بودم بمانم و عصر به اتفاق آنها، با قایق دوازده نفره شیخ عبود حرکت کنم. پیش خودم فکر کرده بودم که «چرا؟ من که تذکره دارم چرا کارمو عقب بندازم؟ اونم با یه عده قاچاقچی، اونم شبونه و دزدکی از مرز رد شم؟»
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir