کتاب «پزشک دهکده»، یک داستان کوتاه نوشته فرانتس کافکا، نویسنده مشهور و تأثیرگذار ادبیات مدرن، برای نخستین بار در سال 1918 به انتشار رسید. این اثر، در فضایی سرد و یخبندان از یک شب زمستانی آغاز میشود که داستان حول محور یک پزشک دهکده میچرخد. این پزشک در تلاش است تا خود را برای سفر به منظور معاینه بیماری مبتلا به بیماری خطرناک آماده کند، اما در مسیر آمادهسازی خود با چالشهایی غیرمنتظره و پیشبینینشده مواجه میشود.
در واقع، از آنجایی که اسب او در شب قبل جان خود را از دست داده است، او با وضعیت دشواری روبرو میشود چرا که هیچ کس در آن دهکده کوچک حاضر نیست که او را در تأمین وسیله نقلیهاش یاری کند. به دنبال عصبانیت او و برخورد ناخواستهاش با در خوکدانی، یک مرد ناشناس و مرموز از درون آن ظاهر میشود و به ناگهان به دکتر دو اسب پیشنهاد میدهد و کالسکهاش را نیز مهیا میکند. داستان در ادامه با وقایعی شگفتانگیز و معماگونه پیش میرود، در حالی که پزشک از روی ناتوانی و ناامیدی به فکر کمک به خدمتکارش میافتد، اما اسبها به محض شروع سفر، ناگهان کنترلناپذیر میشوند و او را به مقصد مقرر میرسانند.
این کتاب به دلیل عمق معانی نهفته در آن و کنشهای غیرقابل پیشبینی، میتواند مورد توجه افرادی قرار گیرد که به فلسفه، روانشناسی و تفسیرهای پیچیده زندگی انسانی علاقمند هستند. همچنین، خوانندگانی که به دنبال آثار قوی و ذهنی فرانتس کافکا و تجربه نثر شاعرانه او در دنیاهای غیرواقعی و سوررئال هستند، میتوانند از این داستان بهرهمند شوند. از طرفی، این اثر به ویژه برای افرادی که به زندگی و چالشهای هنرمندان و متفکران میپردازند، میتواند یک تجربه جالب و جذاب به شمار آید، زیرا نشاندهنده تنشهای درونی و ناامیدیهای انسانی است. بنابراین، «پزشک دهکده» به تمامی عاشقان ادبیات، به ویژه هواداران کافکا، توصیه میشود تا به دنیای عجیب و مرموز این نویسنده بزرگ سفر کنند.
دیشب اسبم بر اثر فشار کارهای طاقت فرسا در این زمستان یخبندان سقط شده بود؛ کلفتم اکنون در دهکده همه جا را به دنبال عاریه گرفتن اسبی میگشت؛ اما امیدی نبود، میدانستم. در حالی که انبوه برف هر چه بیشتر مرا فرا میگرفت و هر چه بیشتر از تحرکم کاسته میشد، بیهوده آن جا ایستاده بودم. کلفتم دم دروازه حیاط نمایان شد، تنها و در حالی که فانوس را تکان میداد؛ البته کیست که در این ساعت اسبش را برای چنین سفری عاریه بدهد؟ یک بار دیگر گشتی در حیاط زدم؛ امکانی نیافتم؛ مغشوش و آزرده لگدی به در فرسودهی خوکدانی که سالها بیمصرف مانده بود، زدم. در باز شد و با سروصدا پس و پیش رفت. هوایی گرم و بویی دم کرده چون بوی اسب از آن بیرون زد.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir