خوب یادم می آد، همونجا بود که بابات یه چیزایی از نارنجک گفت و باغهای وهم انگیز... من که چیزی نفهمیدم اونم البته توضیحی نداد.
آنچه می گفت سایه ای از اتفاقات و لحظات هولناک نبود، بلکه او درهای زندگی اش را به رویم می گشود و هرچه که در چنته داشت، فروتنانه تقدیم من می کرد؛ خاطراتی از باغهای وهم انگیز، خونبار، ویران و بی رحم.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir