مجید نویسندهای ایرانی است که قصد دارد به مراسم پیادهروی اربعین برود و با نگاه خاص خود، اتفاقات این واقعۀ بزرگ را در قالب رمان بنویسد. او پس از ورود به سرزمین عراق، به ناگاه با اتفاقات مرموز و عجیبی روبهرو میشود و همراه غریبهای با سر و شکلی عجیب، پا به سفری شگفتانگیز میگذارد.
این کتاب روایت مردی است که با هواپیما به نجف میرود تا در راهپیمایی اربعین شرکت کند، قرار است دوست عراقیاش به نام کرار دنبالش بیاد و او را به کاروان ایرانیها برساند؛ اما از او خبری نمیشود. مرد نه عربی میداند و نه میداند چطور باید راهش را پیدا کند بسیار مضطرب است و پلیس به او مشکوک نگاه میکند که ناگهان مردی را سوار بر اسب میبیند. مرد به او میگوید سوار شود تا با هم راهی شوند. مرد سوار کرار را میشناسد و اسم مرد را هم میداند. آنها راهی میشوند و این مسیر راهی متفاوت و عجیب است.
این کتاب را به تمام کودکان و نوجوانان علاقهمند به داستان پیشنهاد میکنیم.
«سیدی مجید؟
با هول و ولا جواب دادم: «بله... خودم هستم... انا سیدی مجید»
از روی اسب خم شد و دستش را بیشتر دراز کرد و به لهجهای غلیظ، اما فارسی گفت: «پشت سر من سوار شو»
چی؟! پشت سر شما روی این اسب؟
به اطراف چشم چرخاندم. کسی آنجا نبود. آن پلیس هم انگار غیبش زده بود. حسابی جاخورده بودم. فرودگاه و اسب؟! آخر آن اسب و آن سوار را با آن شکل و شمایل عجیب، چه جوری به آن محوطه راه داده بودند؟! - عجله کن، تعجیل سیدی! مرد اسبسوار، مغناطیس گیرایی داشت که خیلی زود من را بیاختیار به سمت خود کشاند. جلو رفتم و خیرهخیره نگاهش کردم. مهربان میخندید؛ اما خسته به نظر میآمد. بهخاطر گرمای بیابان هوا خیس عرق بودم. بیحال گفتم: «به گمانم شما فارسی متوجه میشوید! من مهمان آقایی به اسم کرار هستم. بچۀ محلۀ هندیه نجف است. با هم قرار داشتیم که...»
- دستت را به من بده و پشت سرم سوار شو. دوستانم به کرار خبر میدهند»
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir