کتاب «هتل ساوی» (Hotel Savoy) نوشتهی یوزف روت، در حقیقت یک رمان اتریشی شگفتانگیز و عمیق است که داستانی پیچیده و در عین حال قابل تأمل را در دل خود جای داده است. در این اثر، شما با شخصیتی مواجه میشوید که در یک هتل مرموز و همزمان محصورکننده قرار دارد، جایی که تجربههای زندگی در آن برایش دیگر جذابیتی ندارد. این شخصیت به وضوح نشان میدهد که تمامی تجملات و زرق و برقهای ظاهری این هتل، هیچکدام نمیتوانند احساس تنهایی و خفقان عمیق او را پنهان کنند.
هتل ساوی که به سان جهان در تبدیل به یک نماد از زندگیهای پر زرق و برق اما در عین حال خالی از احساس است، از بیرون درخشان و جذاب به نظر میرسد، اما در درون آن، فقر و ناامیدی جریان دارد. هتل به نوعی شبیه به مکانی است که افرادی که ظاهری خوشحال و مرفه دارند، در آن قرار گرفتهاند، اما واقعیت آنها در طبقات بالایی این ساختمان، به شدت غمزده و اسیر است. روت با نگاهی عمیق به این تناقض و تضاد بین ظواهر و واقعیتها، توانسته است تصویری از جامعهای پیچیده، مدرن و در عین حال درونگرا را به تصویر بکشد. با الزامات اجتماعی و فشارهایی که بر روی انسانها وجود دارد، این کتاب برای افرادی که به دنبال یک درک عمیقتر از زندگی و چالشهای آن هستند، کاملاً مناسب میباشد.
این رمان به تمام افرادی که به دنبال داستانهای پیچیده و مفهومی عمیق هستند، پیشنهاد میشود. اگر شما هم علاقمند به بررسی روابط انسانی، اجتماع و معنای وجود در دنیای مدرن هستید، «هتل ساوی» میتواند تجربهای نابی برای شما باشد. داستانی که شما را به تفکر و تعمق در مورد زندگی و روابط آدمها ترغیب میکند و شما را در دنیای شگفتانگیز خود غرق خواهد کرد.
روز سوم بود که به انتظار پیداکردن کار در ایستگاه بودم. اگر کارگرها در اعتصاب نبودند به کارخانه رفته بودم. فیلیپ نئونر از دیدن یکی از آدمهای همیشگیِ بار در میان کارگرانش تعجب خواهد کرد. اینجور چیزها ناراحتم نمیکند. سالها سخت کار کردهام. هیچکس کارگر ساده نمیخواهد، همه تکنیسین میخواهند و من هم تکنیسین نیستم. میتوانم کالگروپولوس یا خیلی کلمات یونانی دیگر را تلفظ کنم. میتوانم تیراندازی کنم. تیرانداز خوبیام. برای کار در مزرعه جای خواب و غذا میدهند، اما از پول خبری نیست ــ من پول لازم دارم. در ایستگاه راهآهن هم میشود پول درآورد. اغلب یک خارجی وارد میشود که بهدنبال آدم مطمئنیست با «تواناییهای زبانی» تا ساکنان تیزوبز گوشش را نبرند. خیلیها هم دنبال باربراَند و آن طرفها باربر زیاد نیست. واقعاً نمیدانم دیگر چهکار میتوانم بکنم. از ایستگاه، دنیا خیلی دور نیست. میشود مسیر رفتن به دوردستها را دید. مردم میآیند و میروند. شاید دوستی از راه برسد، یا رفیقی قدیمی از دوران جنگ، یعنی میشود؟ یک روز، واقعاً یکی آمد. یکی به اسم زونیمیر پانسین، کرواتی که با من در یک گروهان بود. او هم از روسیه میآید، البته نه با پای پیاده، بههیچوجه، با قطار. زونیمیر کارش درست است و من میدانم که کمکم میکند. من و زونیمیر، رفقای قدیمی دوران جنگ، برخورد گرمی با هم داشتیم. زونیمیر از بدو تولد انقلابی بود. روی مدارک نظامیاش یک م. س است که یعنی مشکوک سیاسی. به همین دلیل با وجود اینکه یک مدال بزرگ شجاعت داشت، اما هیچوقت سرجوخه نشد. در گروهان ما اولین کسی بود که موفق به دریافت مدال شد. زونیمیر نمیخواست مدال را بگیرد. تو روی فرمانده گفت نمیخواهد متمایز از دیگران باشد و متأسف است که کار به اینجا رسیده. فرمانده به گروهانش افتخار میکرد و نمیخواست مشکلی از گروهانش بهگوش سرهنگ برسد. بنابراین، همهچیز حلوفصل شد و زونیمیر مدال را گرفت. یاد روزی میافتم که یگان راحتباش بود، عصر، من و زونیمیر روی علفها دراز میکشیدیم و سربازانی را نگاه میکردیم که به نهارخوری آمد و رفت میکردند، یا گروهگروه، آن اطراف میایستادند. دربارهٔ این حرف میزدیم که انگار این جنگ تا ابد ادامه دارد و ما هرگز به خانه برنخواهیم گشت. پدر و دو برادر کوچک زونیمیر هنوز زنده بودند. زونیمیر گفت: «تو هم مثل دیگران به این نتیجه میرسی که ده سال دیگر هم بگذرد، بهجز آمریکا، این جنگ هیچ سودی برای کشورهای دیگر جهان نخواهد داشت.» عاشق آمریکا بود. اگر جیرهٔ غذایی خوب بود، میگفت: «آمریکا!»؛ اگر از موقعیتی خوب دفاع میکردیم، میگفت: «آمریکا!»؛ ستوان یکم اگر خوب بود، میگفت: «آمریکا!»؛ چون من تیراندازیام خوب بود، به هدف که میزدم، میگفت: «آمریکا!». برای انجام هر کاری که ادامه داشت یا مداوم بود باید یک «خبردار!» میگفتند، یک جور دستور بود. در دورهٔ آموزشی داد میزدند «خبردار!»، «نظر پایین، خبردار!»، «نظر بالا، خبردار!» و این همیشه ادامه داشت. روزهای طولانی که مجبور بودیم سبزیجات خشک بخوریم، میگفت: «تو مخمصه گیر کردیم، خبردار!»، و چون فکر میکرد من آدم واقعاً خوبی هستم، میگفت: گابریل، خبردار!
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir