کتاب «من مهدی آذریزدی هستم» نوشته هادی حکیمیان، رمانی تاریخی و داستانی است که در دهه 30 شمسی روایت میشود و درباره دو نوجوان به نامهای حسینعلی و کوچکعلی است که برای رساندن یک چمدان امانتی به تهران میروند. در مسیر سفر خود با شخصیت مهدی آذریزدی، نویسنده مطرح کودک و نوجوان، آشنا میشوند و در ماجراهایی در تهران از جمله مسافرخانه، مجلس شورای ملی، مدرسه شبانهروزی و دفتر نشریه چهرهنما حضور پیدا میکنند. این دو نوجوان درگیر فعالیتهایی مانند چاپ کتابهای مختلف با نام مستعار میشوند که باعث دستگیریشان توسط پلیس میگردد، اما مهدی آذریزدی با ضمانت آنها را آزاد میکند. کتاب علاوه بر داستان جذاب، ادای دینی است به مهدی آذریزدی که از چهرههای برجسته ادبیات کودک و نوجوان ایران به شمار میرود و آثارش خاطرات خوش کودکی بسیاری را رقم زده است. نویسنده با پژوهشی شش ماهه درباره شخصیت آذریزدی، دغدغهها و سبک زندگی او را به مخاطب نوجوان و بزرگسال معرفی میکند. «من مهدی آذریزدی هستم» ترکیبی از ماجراجویی، تاریخ معاصر و ادبیات کودک و نوجوان است که به خوبی فضای دهه 30 و چالشهای آن دوران را به تصویر میکشد و به معرفی یکی از مهمترین شخصیتهای ادبیات کودک ایران میپردازد.
کتاب «من مهدی آذریزدی هستم» داستان ماجراجویی دو نوجوان یزدی به نامهای حسینعلی و کوچکعلی را در دهه 30 شمسی روایت میکند. این دو نوجوان مأموریت دارند یک چمدان امانتی را به تهران برسانند و در مسیر سفر خود با شخصیت مهدی آذریزدی، نویسنده مشهور کودک و نوجوان، آشنا میشوند. در طول داستان، آنها به مکانهای مختلفی مانند مسافرخانه سنگتراش، مجلس شورای ملی، مدرسه شبانهروزی و دفتر نشریه چهرهنما میروند و با افراد گوناگونی از راننده کامیون گرفته تا نماینده مجلس و حتی شخص شاه روبهرو میشوند. در این ماجراها، حسینعلی و کوچکعلی برای مدتی به چاپ کتابهای مختلف با نام مستعار مشغول میشوند که این فعالیتها باعث دستگیریشان توسط پلیس میشود. در این شرایط، مهدی آذریزدی با ضمانت آنها را آزاد میکند و به آنها کمک میکند. شخصیتهای اصلی داستان عبارتند از: حسینعلی و کوچکعلی: دو نوجوان یزدی که قهرمانان داستان هستند و درگیر ماجراهای تاریخی و اجتماعی آن دوران میشوند. مهدی آذریزدی: نویسنده برجسته کودک و نوجوان که در داستان نقش راهنما و حامی این دو نوجوان را ایفا میکند. شخصیتهای فرعی مانند راننده کامیون، نماینده مجلس، افراد مختلف در مسافرخانه و حتی شاه که فضای تاریخی و سیاسی آن زمان را به تصویر میکشند. این رمان علاوه بر روایت ماجراهای هیجانانگیز، به معرفی زندگی و دغدغههای مهدی آذریزدی و فضای فرهنگی و اجتماعی دهه 30 ایران میپردازد و به نوجوانان کمک میکند با بخشی از تاریخ ادبیات کودک و نوجوان ایران آشنا شوند. نوجوانان درگیر تعامل با شخصیتهای مختلفی از جمله نمایندگان مجلس، راننده کامیون، و حتی شاه میشوند که هر کدام نمادی از ساختارهای قدرت و جامعه آن زمان هستند و به نوعی چالشهای هویتی، اجتماعی و فرهنگی نوجوانان را نمایان میکنند. این مواجهات باعث میشود نوجوانان با واقعیتهای تلخ و پیچیدهای روبرو شوند که فراتر از دغدغههای معمول نوجوانی است و شامل محدودیت آزادی بیان، فشارهای امنیتی و تلاش برای حفظ هویت فرهنگی میشود. بنابراین، نوجوانان در این کتاب نه تنها با چالشهای رشد و هویتیابی روبرو هستند، بلکه باید در فضای سیاسی و اجتماعی پرتنش دهه 30 تهران نیز مسیر خود را پیدا کنند و بر مشکلاتی مانند سرکوب فرهنگی و محدودیتهای اجتماعی غلبه کنند. این موضوعات به خوبی نشاندهنده چالشهای نوجوانان آن دوره در مواجهه با شرایط تاریخی و اجتماعی خاص است.
خواندن کتاب «من مهدی آذریزدی هستم» به ویژه به مخاطبان نوجوان توصیه میشود که علاقهمند به داستانهای تاریخی و فرهنگی ایران در دهه 30 شمسی هستند. این کتاب برای نوجوانانی که میخواهند با زندگی و شخصیت مهدی آذریزدی، یکی از چهرههای برجسته ادبیات کودک و نوجوان ایران، آشنا شوند، بسیار مناسب است. همچنین، این رمان برای والدین، معلمان و مربیانی که قصد دارند نوجوانان را با بخشی از تاریخ ادبیات کودک ایران به شکل داستانی و جذاب آشنا کنند، گزینه خوبی است. کتاب علاوه بر روایت ماجراهای هیجانانگیز دو نوجوان یزدی، به معرفی دغدغهها و سبک زندگی مهدی آذریزدی در دوران میانسالی و اوج شهرتش میپردازد و فضایی از دهه 30 تهران را به تصویر میکشد. بنابراین، کسانی که به دنبال داستانی ترکیبی از ماجراجویی، تاریخ و ادبیات کودک و نوجوان هستند، خواندن این کتاب را توصیه میکنند.
این گروه تئاتر چیه؟ که برن این شهر و اون شهر نمایش اجرا کنند. اشتباه نکنم اسم نمایش هم «ازدواج پرماجرا» بود که از شانس بد ما تو شهرهای مختلف خیلی طالب داشت. خلاصه دائم از شمال به جنوب، از شرق به غرب. تو زمستون و تابستون؛ آسایش نداشتم اصلاً. تااینکه اتّفاقی زد و یک بار نمیدونم تو رشت بود، تو همدون بود، کجا بودیم که اون یارو زنه که نقش خالهٔ دوماد رو بازی میکرد، ذاتالرّیه کرد. مریض شد و افتاد رو تخت مریضخونه. حالا اینوسط رئیس گروه تئاتر گیر داده بود که اِلّاوبِلّا نقش خالهٔ دوماد رو تو باید بازی کنی. هرچی التماس و درخواست کردم که دست از سر کچل ما وردار، ول نکرد که نکرد. هیچچی دیگه چند ماهی تا اون بازیگر اصلی حالش خوب بشه، من نقش خالهٔ دوماد رو بازی میکردم. البته سبیلهام رو حاضر نشدم بزنم. گفتم اگه میخواید من برم رو صحنه با همین سبیلها میرم که ازقضا تماشاچیها هم خوششون اومد و خیلی تشویق میکردن. خلاصه ما گفتیم اینوسط یک کار خیری بکنیم، یک کمکی به این گروه بکنیم که کارشون تعطیل نشه؛ اما از اونطرف این اسم خالهنصرت روی ما موند که موند. البته اینهم بهتون بگم که کلّاً مردم ما اسمورسم آدمها رو درست نمیگن؛ مثلاً تو همقطارهای خودم به یکی میگن عزتسبیل، به اونیکی اسمالطلا، به یکی دیگه میگن جَواتی، خلاصه برای هرکسی یه لقبی ساختن دیگه.» چند ساعتی میشد که از شهر خارج شده بودیم. راه دستانداز و چالهچوله زیاد داشت. جاده هنوز آسفالت نشده بود. شن و ماسه را با غلتک کوبیده بودند و به آن میگفتند راه شوسه. دو طرف جاده تعداد زیادی تپهماهورها بود. بعد تا چشم کار میکرد، تیرهای تلگراف دیده میشد که در یک خطّ مستقیم توی زمین کاشته بودند. تکوتوک ماشین از روبهرو میآمد و گاهگاهی هم پرندهای توی آسمان دیده میشد. دوسه جا هم گلّههای شتر دیدیم که برای خودشان توی بیابان میچریدند. با تاریکشدن هوا همین چندتا سرگرمی هم از من و حسینعلی گرفته شد؛ اما عوضش خالهنصرت بود. بهخصوص که حسینعلی هم بِهش میگفت نصرتخان. دائم برایش آب و چایی میریخت و او هم همینطور که پشت فرمان تخمه میشکست، از خاطرات گذشته میگفت. وقتی هم خسته میشد رو به حسینعلی میگفت:
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir