عکس دوستان شهیدش را در آلبومش جمع کرده بود و عکس خودش را هم گذاشته بود بین عکس دوتا از شهدا و نشانم داد. با دیدن عکسها دلم گرفت و گفتم: "مادر این کارهارو نکن، این کارها چیه؟" خندید و گفت: "مامان! ناراحت نشو. من دوست دارم با اینها باشم. شما که این بچههای پاک را ندیدی. دیروز رفته بودم خونه یکی از بچهها. نمیدونی چه زندگیای داشتند؛ یه خونه کاهگلی ساده. اینها میتونستند کار کنن و کمک خرج خانوادههاشون باشن. خانوادههاشون به وجود اونها نیازمندند. اما این بچهها رفتن و شهید شدن و خدا رو به همه چیز ترجیح دادن!"
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir