رمان دوست من (کنولپ) نوشته هرمان هسه، نویسنده مشهور آلمانی، برای اولین بار در سال 1915 منتشر شد و برای سالها به عنوان محبوبترین و پرفروشترین اثر این نویسنده شناخته میشد. این رمان به سه بخش داستانی مجزا تقسیم شده که همگی حول محور شخصیت اصلی کتاب، کنولپ، شکل گرفتهاند. کنولپ، قهرمان داستان، فردی آزاده و صحراگرد است که با وجود زندگی ساده و بیتکلفش، تأثیر عمیقی بر اطرافیان خود میگذارد.
کنولپ، شخصیت اصلی رمان، مردی است که در زندگی موفقیت مادی به دست نیاورده و در پایان عمر، دستش از هر بضاعتی خالی است. او به عنوان یک گمراه در جامعهای که به قوانین و نظم سختگیرانه پایبند است، وصلهای ناهمرنگ به حساب میآید. با این حال، کنولپ با روحیهی شاد و کودکانهاش، برای مردم زحمتکش شهرها و روستاها شادی و شادمانی به ارمغان میآورد. او برای کودکان و دختران بازی و بذله میآفریند و با وجود ظاهر سادهاش، مردی عمیق و تنها است که به ولگردی و بیآرامی محکوم شده است.
داستانهای این رمان، زندگی کنولپ را از زوایای مختلف روایت میکنند و نشان میدهند که چگونه این شخصیت به ظاهر ساده، تأثیری ماندگار بر زندگی دیگران میگذارد. هرمان هسه در این اثر، مفاهیمی مانند آزادی، تنهایی و جستوجوی معنا را به زیبایی بررسی میکند و خواننده را به تفکر دربارهی ارزشهای واقعی زندگی دعوت میکند.
این کتاب برای علاقهمندان به ادبیات کلاسیک، دوستانداران آثار هرمان هسه و کسانی که به داستانهای فلسفی و روانشناختی علاقه دارند، بسیار مناسب است. اگر به دنبال کتابی هستید که شما را به تفکر دربارهی معنای زندگی، آزادی و تنهایی وادارد، دوست من (کنولپ) انتخاب مناسبی است. همچنین، این کتاب برای کسانی که به داستانهای با شخصیتپردازی قوی و عمیق علاقهمندند، جذاب خواهد بود.
در این هنگام، زن استاد بازگشت و کالباس را در بشقاب فلزینِ سفیدشدهای آورد و سینی چوبین نان را در کنار آن نهاد که نیمگرده نان سیاه، واژگون بر سر بریدهاش نهاده، در میان آن بود. در حاشیهٔ سینی، این دعا برجسته تراشیده شده بود: خداوندا، روزی امروز ما را عطا کن!
«لیزه، میدانی کنولپ الان از من چه میپرسید؟»
کنولپ که میخواست او را از تکرار پرسش خود بازدارد، گفت: «بس کن دیگر!» و خندان رو به بانوی خانه کرد و گفت: «میدانید، خانم استاد، من با دوستانم کمی بیرودربایستی هستم.»
اما روتفوس دستبردار نبود.
«میپرسید بچهمچه هنوز راه نینداختهایم؟»
زن خندان گفت: «وای، چه حرفها!» و دوباره بیرون شتافت.
وقتی زن از اتاق بیرون رفت، کنولپ پرسید: «پس بچه ندارید؟»
«نه، هنوز نداریم. زنم عجلهای ندارد. میدانی، برای سالهای اول همینطور بهتر است. چرا معطلی؟ بخور، نوش جان!»
زن با کوزهٔ کبود لعابی آب سیب بازآمد و آن را روی میز نهاد و سه لیوان نیز در کنار آن گذاشت و هرسه را پُر کرد. مهارتش به ساقی باسابقهای میمانست. کنولپ نگاهش میکرد و لبخند تحسین بر لبانش بود.
استاد جام خود را به سوی کنولپ پیش برد و به صدای بلند گفت: «به سلامتی، دوست عزیز!»
کنولپ که به خانمها احترام میگذاشت، گفت: «اول به سلامتی خانم! به سلامتی ذیقیمت شما، خانم استاد! به سلامتی تو، رفیق عزیز!»
با هم جامی زدند و نوشیدند. چهرهٔ روتفوس از شادمانی درخشان بود. چشمکی به زنش زد تا توجه او را به آدابدانی و ظرافت رفیقش جلب کند.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir