دشوار بود قبول کنم کسی که به این راحتی مرا پذیرفته، همان کسیست که آثارش را ساموئل فرنچ و هیوئر چاپ کردهاند؛ آثاری که به دوازده زبان زندهی دنیا ترجمه شدهاند. رفتهرفته آشناییمان بیشتر شد و من او را دوستی رک، بذلهگو، مهربان و واقعی یافتم؛ دوستی که حتی ایمیلهای تک خطیاش هم آموزنده و غنی از مطایبه بود. روی بدش نمیآمد زبان فارسی هم به فهرست بلند آثار ترجمه شدهاش به زبانهای دیگر اضافه شود. من نیز که از سویی خودم را دربرابر او مدیون میدیدم و از دیگرسو برای زندهکردن فکر میکنی سگها فکر میکنن؟ به فارسی، به خصوص برای طنز برای بهکاررفته در متن، ایدهها داشتم، مشتاق برگرداندنش به فارسی بودم. همین هم شد؛ ولی... ولیاش قصهی دراز مشکلاتیست که میشود آنها را از بر خواند.
سالها گذشت و این ترجمه هم در کنار سایر ترجمهها و نوشتههای منِ بیانگیزه خاک میخورد تا اینکه با مساعدت سرکار خانم کیانافراز چندتایی را که برایم مهمتر از بقیه بودند، برای چاپ به نشر ایشان سپردم. روی را از چاپ عنقریب نمایشنامهاش در ایران باخبر کردم. زیر اجازهنامهای که برایم فرستاد، نوشته بود: ببینم با ترجمهی تو چه قدر پول به جیب میزنم! و برای اینکه بگوید مزاح کرده، ادامه داده بود: تنها چیزی که میخواهم یک نسخهی فیزیکی از کتاب است.