«داعشی و عاشقی» کتابی است که دشمنان تشیع را در مواجهه با یکدیگر قرار میدهد تا نشان دهد خشونت و بیرحمی در ذات داعشیهاست.
نویسنده موقعیت داستان را در کشور عراق با شخصیتهای خارجی خلق کرده است و در این کار بسیار توانا بوده است. دو جوان یکی دختر عرب به اسم زیبا و دیگری پسری اروپایی به اسم جوزف که هر دو داعشی هستند برای عملیاتی انتحاری به مسیر پیادهروی اربعین آورده میشوند.
کتاب داعشی و عاشقی خط شکنی در مورد رمان با موضوع داعش است، نویسنده در این کتاب خودش را درگیر فرم نکرده است، او به سراغ ساخت شخصیت رفته است و شخصیتهای متفاوت و عمیقی خلق کرده است و خواننده را با خود با آنها همراه میکند.
مرد عربی جلو دوید. هول ورم داشت. دست درشت و پنبه ای اش را دور گردنم انداخت. به زبان خودش گفت: «اهلاً و سهلاً. خوش آمدی زائرِ حسین! به قیافه ات نمی آید که عرب باشی! ایرانی هم که حتماً نیستی. هستی؟ نه نیستی! » خیره خیره و عصبانی نگاهش کردم. وسط پیشانی ام را سفت بوسید، آبدار و حال به هم زن. بعد گفت: «خسته ای؟! می دانم. الهی که خاکِ مسیر راهت بودم. این پاهای تو چقدر توی این راه درد دیده، سختی کشیده! این قامت چقدر مرارت برده تا ذره ای از اجر دردها و مرارتهای بی بی زینب(س) در مسیر مشّایه را ببرد! »
بلندبلند زد زیر گریه. جا خوردم. نه، دروغکی نبود. راستی راستی می گریید. بعد دستم را بوسید. افتاد به پایم و کفشم را بوسید. دست به خاک روی کفشهایم کشید و به روی پلکهایش مالید. حیرت کردم. لال مانده بودم که چه بگویم. کمی هم ترسیدم. شکیبا ایستاده بودم. چرا زبانم نمی چرخید تا او را از خود دور کنم؟! کاش ابوطلحۀ دمشقی اینجا بود. کاش او به نوکرانش فرمان می داد جَلدی به اینجا بیایند و این عرب عجیب و غریب را از سرِ راه من کنار بزنند. اقلاً بلد بودند به او بفهمانند که بس است دیگر. حالا راهت را بگیر و برو!
مرد عرب رخ به رخ من، شاخ ایستاد. خیره شد به چشم هایم و با احترام و ادب گفت: «پیش از ورود به کربلای مُعلّا، به خانۀ من بیا. کمی خستگی در کن. خاک پیراهنت را روی فرش های خانه ام بتکان. به سفرۀ غذایم برکت بده. نمازهایت را در اتاقم بخوان تا خانه ام بوی ملائک بگیرد... یالّا عجله کن برادر! »
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir