کتاب "سفر به جنون" اثری از عبدالرضا فریدزاده است که مجموعهای از نمایشنامهها را شامل میشود. این کتاب علاوه بر نمایشنامهای به همین نام، شامل آثار دیگری مانند «بعد از شهادت آن مرحوم»، «موش و گربه»، «ارینت»، «اهل کوفه»، «چنین نیز هم» و «برار» نیز هست. این نمایشنامهها غالباً با موضوعاتی اجتماعی و روانشناختی سر و کار دارند و در قالبی هنری و نمایشی، به مسائل انسانی، تعارضات درونی و بحرانهای روانی میپردازند. عنوان «سفر به جنون» خود بیانگر سفری است به عمق روان و تجربههای پیچیده ذهنی که ممکن است شخصیتها در طول داستانها با آن مواجه شوند. کتاب به دلیل قالب نمایشنامهای، برای علاقهمندان به تئاتر، ادبیات نمایشی و پژوهشگران حوزه هنرهای نمایشی و روانشناسی اجتماعی مناسب است. به طور خلاصه، «سفر به جنون» مجموعهای است از نمایشنامههای روانشناسانه و اجتماعی که با زبانی هنری، به بررسی پیچیدگیهای روانی و اجتماعی انسانها میپردازد و میتواند برای خوانندگان علاقهمند به ادبیات نمایشی و مفاهیم روانشناختی جذاب باشد.
علاقهمند به ادبیات نمایشی و تئاتر هستند و میخواهند با متونی روانشناسانه و اجتماعی آشنا شوند. پژوهشگران و دانشجویان رشتههای هنرهای نمایشی، روانشناسی و جامعهشناسی که به تحلیل شخصیتها و تعارضات روانی در قالب نمایشنامه علاقه دارند. افرادی که به موضوعات روانشناسی اجتماعی و بحرانهای درونی انسانها علاقهمندند و میخواهند این مفاهیم را در قالب داستانهای نمایشی مطالعه کنند. اساتید و مربیان تئاتر و هنرهای نمایشی که به دنبال متونی با محتوای عمیق و قابل اجرا برای آموزش و تمرین هستند. همچنین، این کتاب برای خوانندگانی که به آثار هنری با رویکرد فلسفی و روانشناختی علاقه دارند، منبعی ارزشمند محسوب میشود. با توجه به ماهیت روانشناسانه و اجتماعی کتاب، مطالعه آن برای کسانی که به بررسی ابعاد پیچیده شخصیت انسانی و تأثیرات اجتماعی بر روان علاقه دارند، بسیار مفید است.
عماره: امّا حرفی ازایندست نبود که گفتم من؛ اشارهام به ذکاوتت بود که مثال است در قریش، و عطای اندکی از آن، کمال لطف طبیعت بود به بودن من. عمروعاص: و اگر راست باشد این، همین یک چیز به این رفیق همسفر وابگذار ای رفیق که از جاندوستترت دارم! عماره: کاش توان تقدیم آن چه در من شمردی، بود، تا بدانی همسان است احساسمان به یکدیگر. عمروعاص: میگویم: خالی و خشک، بر این لبه عرشهایم که چه؟! عیبش چیست که گلو را تر کنیم هم و وقتمان را خوش؟! عماره: آه، خوش گفتی رفیق! احساس شاعرانه، دمی پیش گلو تر کنی میطلبید از من، سرخفام! عمروعاص: از همین که در سبوی زیر ردای من است؟ ... و این هم جامی بزرگ، خاص رفیقان جانی! ... بریزم و بنوش که عیش پیش از رسیدن به حبشه، واجب است بر ما که کاری سخت در آنجا در پیش است (جام را لبریز میکند.) بگیر و یکباره بنوش ای بهترین یار در دشوارترین کار! عماره: چه خوب که رساندی آب آتشناک را. جام خود لبریز کن هم تا سفری رویم که با این مرکب سرخ میسر است. عمروعاص: در آن سفر، در حوالی مقصدم من! تو بنوش تا شاید به گردِ پایم رسی! عماره: (مینوشد) آ...ه، خوشطعمی دارد این ... و بریز باز که جام نخست سرعت یوزم داد، و از پیات میتازم سخت! عمروعاص: (دوم بار جام او پر میکند.) لاجرعه بنوش و سختتر بتاز. خستگی دور! تیزتر بیا! هی... هی ... عماره: (یکباره مینوشد.) آه، آهه بینظیر است ... و گویا پیش افتاده باشم هم از تو! پس تو یکی بنوش، نیز که واپس نمانی ای رفیق! عمروعاص: (سوّم بار جام او را پر میکند.) این هم برای تو که بروی تا دور، دور، و سپس من که تکانی دهم درست، به این تنِ بیعارِ لَش ...! عماره: چنین میکنم ای بهترین رفیق! ... (مینوشد) هوف ... آتشی است تیز این آب عزیز! آه، منقلبم کرد ... دست ... مریزاد ... (ناگاه مست شده) وقتت خوش که ... چه خوش ... چه خوشتر کردی ... حال و وقتم را.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir