کتاب «بچه مدیر» نوشتهی دیوید بدیل است. این کتاب با محوریت نوجوانان و فضای مدرسه، داستانی جذاب و طنزآمیز را روایت میکند. در مدرسهی «برکت وود»، اوضاع از کنترل خارج شده است. رایان وارد، دانشآموز شیطنتآمیز و شوخطبع، آنقدر مزاحمت و شیطنت به خرج داده که حتی مدیر قبلی مدرسه نتوانسته دوام بیاورد و فرار کرده است. حالا مدیر جدید، آقای کارتر، فردی بسیار جدی است که حتی معلمها از او حساب میبرند. وضعیت مدرسه در شرف یک بحران بزرگ است، مخصوصاً که قرار است بازرسها از مدرسه بازدید کنند، و همه تلاش میکنند اوضاع به طریقی سامان پیدا کند تا وجهه مدرسه حفظ شود. «بچه مدیر» ترکیبی است از ماجراهای هیجانانگیز، طنز و نگاه انتقادی به اقتدار در محیطی ساده و کودکانه که به نوجوانان و بزرگسالان مشتاق مباحث قدرت و نظم توصیه میشود. این داستان، علاوه بر سرگرمی، حساسیتتان را به محیط مدرسه و نسبت دانشآموز-مدیر با زبان طنز تقویت میکند.
رایان وارد، پسری که به سلطان شوخیها و شیطنتهای مدرسه معروف است. او به قدری شیطنت کرده که مدیر قبلی مدرسه از دستش فرار کرده است. آقای کارتر، مدیر جدید مدرسه، شخصیتی بسیار جدی و سختگیر که حتی معلمان از او حساب میبرند. داستان در مدرسهای به نام «برکت وود» رخ میدهد که اوضاع آن پس از آمدن آقای کارتر خیلی جدی و پر از نظم شده است. ناگهان و به طرز عجیبی جای رایان و آقای کارتر عوض میشود؛ یعنی رایان میشود مدیر مدرسه و آقای کارتر جای رایان، شاگرد مدرسه میشود. این تعویض شخصیت و مسئولیت باعث بروز اتفاقات خندهدار و پرهیجان در مدرسه میشود. رایان، با شیطنتها و شوخیهای همیشگیاش، باید نقش مدیر مدرسه را بازی کند و اداره مدرسه را به دست بگیرد، در حالی که آقای کارتر به عنوان شاگرد باید خودش را با شرایط جدید وفق دهد. رایان که عادت دارد فضای مدرسه را با شوخی و شیطنت پر کند، حالا به جای اینکه مورد توبیخ و تنبیه قرار بگیرد، باید مسئولیت نظم و قانون مدرسه را به عهده بگیرد. داستان پر از نمایشهای طنزآمیز و موقعیتهای کمیک است که در آن رایان تلاش میکند بین نقش شیطنتآمیز خود و مسئولیت سنگین مدیریت مدرسه تعادلی برقرار کند. آقای فاست، مدیر مدرسه، در مواجهه با شیطنتهای رایان، واکنشهای گوناگونی از قبیل تنبیه و حتی تمجیدهای غیرمنتظره نشان میدهد که به جنبه طنز ماجراها میافزاید. برخی شیطنتهای معروف رایان که در داستان آمدهاند شامل پخش محتویات کپسول آتشنشانی روی پودینگها، آواز خواندن زیر لب در صف صبحگاهی، و دیگر شوخیهای بامزه و البته چالشبرانگیز هستند. وقایع داستان با گرهگشاییهایی همراه است که به رشد شخصیت رایان و درک بیشتر او از مسئولیتها و قدرت مدیریت منجر میشود. در کل، این کتاب روایت شیرین و بامزهای از تعویض جایگاهی است که سوالات جالبی درباره قدرت، نظم و مسئولیت در محیط مدرسه ایجاد میکند و با توجه به شیطنتها و واکنشها، میتواند خواننده را به خنده وادارد و همزمان درسهایی درباره مسئولیتپذیری به او بیاموزد.
کودکان و نوجوانان (ویژه 10 تا 15 سال): اصلیترین مخاطب کتاب کسانی هستند که به ماجراهای مدرسهای، شوخی و فضای پر انرژی نوجوانی علاقه دارند. داستان طنز و ماجرای تعویض جای دانشآموز شیطان با مدیر مدرسه، به خوبی این گروه سنی را جذب میکند. علاقهمندان به داستانهای پرماجرا و خندهدار: اگر دوست دارید هنگام مطالعه لبخند بزنید و موقعیتهای بامزه را تجربه کنید، این کتاب گزینه مناسبی است. بسیاری از خوانندگان از حس شوخطبعی اثر لذت بردهاند و ماجراهای غیرمنتظره آن را جذاب دانستهاند. پدر و مادرها و مربیان آموزشی: برای بزرگسالانی که میخواهند با دنیای نوجوانانه بیشتر آشنا شوند یا در جستوجوی کتابی برای تشویق فرزندان به مطالعه هستند، «بچه مدیر» انتخابی سرگرمکننده و آموزنده است. افرادی که به موضوع مدیریت و مسئولیت علاقه دارند: با وجود فضای فانتزی، شوخیها و کنایههایی درباره قدرت، مسئولیتپذیری، و نظم در محیط مدرسه در متن کتاب دیده میشود؛ بنابراین برای علاقهمندان به اندیشههای مدیریتی یا ریشههای اقتدار در قالب طنز و سادهسازی، کتاب ارزشمند است.
آقای کارتر گفت: «منظورت چیه؟» رایان همانطور که میرفت بالای سن و بهسمت تریبون، جواب داد: «خب... این مدرسه که از قبل تو خطر تعطیلی بود. باداباداییها خیلی وقته که از دست ما ناراضی هستن. اینکه ما بخوایم اون رو برگردونیم به حالت قبل چندان کمکی نمیکنه؛ نهایتش یه خیلی بد دیگه میگیریم. که اونهم باز یعنی تعطیلی مدرسه.» «واقعاً؟» «واقعاً.» آقای کارتر اخم کرد. شانههایش افتاد. «پس چیکار باید بکنیم؟» حتی اگر هم از نظر بچهها یا معلمهای برکتوود کمی عجیب بود که مدیر دارد از شیطانترین پسر مدرسه میپرسد چهکار باید کرد، این موضوع را در چهرهشان نشان ندادند. شاید به این دلیل که در چند وقت گذشته، کلی اتفاقهای عجیبغریب توی این مدرسه افتاده بود. رایان گفت: «به نظر من، ما یه نقشه لازم داریم. باید یه رویدادی چیزی راه بندازیم. یه چیزی که همینجا برگزار بشه و بتونیم نظر بازرسهای بادابادا رو جلب کنیم و بهشون بفهمونیم که مدرسه بهتر از قبلش شده.» «مثل چی؟» رایان خندهی تمسخرآمیزی تحویل داد. مثل خندههای عادی خودش نبود. «خب، آقای کارتر! من واقعاً فکر میکنم شما باید بگین مثل چی. خب هرچی باشه، شما مدیر مدرسه هستین دیگه؛ مگه نه؟» آقای کارتر نگاهی به او انداخت. بعد یک نفس عمیق کشید.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir