کتاب «می نار» نوشته محمد اسماعیل حاجیعلیان، رمانی است که زندگی و آدابورسوم ارامنه ایرانی را محور اصلی خود قرار داده است. این اثر با نثری روان و روایت تصویری و سینمایی، واقعگرایانه به تصویر زندگی، رفتارها و فرهنگ این جامعه میپردازد و در قالب حوادث متعدد، رازهای ناگفته تاریخ معاصر ایران را نیز بازگو میکند. داستان حول شخصیت آرتوش میچرخد که در مسیر رسیدن به آرزویش با فراز و نشیبهای بسیاری روبروست و سر ناسازگاری با زمانه دارد. به طور کلی، این کتاب برای مخاطبان علاقهمند به داستانهای ایرانی با زمینههای تاریخی و اجتماعی و همچنین کسانی که به زندگی ارامنه در ایران علاقهمندند، توصیه میشود.
آرتوش شخصیت اصلی داستان است که در خانوادهای ارمنی زندگی میکند و زندگیاش در ترکیب با فرهنگ، آداب و رسوم جامعه ارامنه ایران شکل میگیرد. داستان از کودکی و زندگی روزمره او شروع میشود، مثلاً صحنهای که مادرش به خواهر کوچکش شیر میدهد و آرتوش با خوشحالی بازی میکند. روایت کتاب به شکل تصویری و سینمایی ارائه شده و به صورت لایهبهلایه، رازهای پنهان زندگی آرتوش و تحولات او در مواجهه با زمانهای ناسازگار و پر از دشواریها بیان میشود. کتاب علاوه بر شرح زندگی فردی، به بیان چالشها، مقاومتها و ایثارهای جمعیت ارامنه ایرانی در دوران تاریخ معاصر میپردازد و پیرامون عشق، روابط انسانی پیچیده و تراژدیهایی که در جامعه آنها رخ میدهد، مایه میگذارد. این نمادها در قالب «دانههای یاقوت سرخ انار» که نماد عشق و تراژدی است و «جام خون رنگ» که نماد ایثار و مقاومت میباشد، بازتاب یافتهاند. داستان در بخشهایی پیرامون تأثیرات تاریخی و فرهنگی همتراز جامعه ارامنه ایران با فرهنگ جنوب کشور میپردازد و این تعامل فرهنگی به جذابیت روایت افزوده است. زندگی آرتوش پر از فراز و نشیب است و او باید دشواریهای بسیاری را پشت سر بگذارد تا به آرزوهایش برسد، در عین حال که با هویت، عشق و سختیهای زیستن دست و پنجه نرم میکند. در مجموع، «می نار» داستانی چندلایه، واقعگرایانه و سرشار از نمادگرایی است که عبرتها و اصالتهای فرهنگی آرمانی بخشی از جامعه ایران، یعنی ارامنه ایرانی را به تصویر میکشد و همراه با ماجرای زندگی آرتوش، پیچیدگیهای تاریخ معاصر را روایت میکند.
افرادی که علاقهمند به شناخت زندگی، آداب و رسوم و فرهنگ ارامنه ایران هستند. کسانی که تمایل دارند از طریق داستانی واقعگرایانه و اجتماعی، با لایههای ناگفته تاریخ معاصر ایران آشنا شوند. خوانندگانی که به روایتهای تصویری، سینمایی و نثری روان علاقهمندند و از داستانهای پر سرشار از عشق، تراژدی، ایثار و مقاومت لذت میبرند. مطالعاتدوستانی که به ادبیات اقلیتهای قومی و مذهبی ایران توجه دارند.
آرتوش یک شکرپنیر از ظرف برمیدارد و میگذارد توی لپش تا تلخی گریههای وارتان یادش برود. میخواهد برود بیرون، پدرش با خوشحالی میگوید: "ارتوش! برا مادرت شیرینی ببر و بگو وارتان میخواد برامون ساز بزنه! " ارتوش متوجه خوشحالی پدرش نمیشود. با خودش فکر میکند لابد پدرش قبلترها صدای ساز وارتان را شنیده، چون توی این دو ماهی که آمده بودند جلفا، آرتوش ندیده بود وارتان ساز بزند. میدانست وارتان خیلی وقت است همسایه مادربزرگش است. با خودش گفت: "چرا ما خونهای نداریم که همسایه نداشته باشه، بزرگ باشه و اتاقاش زیاد باشن و هرکدوممون یه اتاق برای خودمون داشته باشیم، میخونه هایک!" رفت توی خانهای بزرگ که چندین اتاق داشت. برای خودش داشت قدم میزد، دید کسی نیست که با او بازی کند. هرچه اتاقها را گشت کسی را ندید تا خوشحالیاش را به او نشان بدهد. دیوارها و اتاقهای تودرتو دلش را زد. در آخر را باز کرد. مادرش را دید دارد به خواهرش شیر میدهد و لالایی میخواند. از شنیدن صدای مادرش خوشحال شد. خانه درندشتی بدون همسایه را فراموش کرد. آرتوش ظرف شکر پنیر را جلوی مادرش میبرد. زانو میزند. مادر با حرکتی نرم دستش را از زیر سر خواهرش برمیدارد و توی هوا میرقصاند. یک حبه شکرپنیر برمیدارد. رقصکنان با ریتم لالاییاش شکرپنیر را توی دهان ارتوش میگذارد. یکبار دیگر رقصکنان شکرپنیری توی دهان خودش میگذارد. دیگر نمیخواند. چشمانش را میبندد. لبههای مادر نرم و آرام جمع میشود. شکرپنیر توی دهان ارتوش آب میشود. ارتوش نمیفهمد چطوری قورتش داده. چشمش میچرخد به صورت خواهرش. لبهایش را مثل مادر جمع میکند. وارتان میخواد ساز بزنه! قطره اشکی آرام روی صورت مارینا میغلتد و زیر گردنش گم میشود.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir