کتاب «گوسفند قربانی» داستان کوتاهی از رولد دال است که با نثری دقیق و طنز تاریک، روایت زندگی مری مالونی، همسری متعهد، را به تصویر میکشد. داستان در فضایی گرم و آرام آغاز میشود، اما با ورود همسر مری، پاتریک، که حالتی آشفته دارد، تنش و تعلیق در داستان شکل میگیرد. این اثر با ظرافتی خاص به بررسی روابط انسانی، تعارضها و پیچیدگیهای زندگی روزمره میپردازد و در نهایت مخاطب را به تفکر درباره عدالت و انتقام دعوت میکند. رولد دال که بیشتر به خاطر داستانهای کودکانهاش شناخته میشود، در این داستان کوتاه، با طنز تلخ و نگاه انتقادی به مسائل انسانی، اثری متفاوت و ماندگار خلق کرده است. این داستان کوتاه برای علاقهمندان به ادبیات داستانی با مضامین روانشناسانه، تعلیق و طنز سیاه، و کسانی که به آثار رولد دال علاقه دارند، بسیار خواندنی و جذاب است.
علاقهمندان به داستانهای کوتاه با پایان غافلگیرکننده و طنز سیاه که از سبک خاص رولد دال لذت میبرند. کسانی که به ادبیات روانشناسانه و داستانهای تعلیقآمیز علاقه دارند و دوست دارند روایتهایی درباره روابط انسانی و پیچیدگیهای زندگی روزمره بخوانند. مخاطبانی که به آثار کلاسیک ادبیات انگلیسی و داستانهای کوتاه تأثیرگذار توجه دارند. خوانندگانی که به داستانهایی با مضامین خانوادگی و زندگی زناشویی علاقهمندند و میخواهند داستانی درباره عشق، خیانت و انتقام با نثری روان و جذاب بخوانند. کسانی که به آثار رولد دال، نویسنده مشهور داستانهای کودک و بزرگسال علاقه دارند و میخواهند نمونهای از داستانهای بزرگسالانه و متفاوت او را تجربه کنند. این کتاب برای علاقهمندان به ادبیات روانشناسانه، طنز تلخ و داستانهای کوتاه تعلیقآمیز، اثری خواندنی و ماندگار است. همچنین با توجه به علاقه شما به ادبیات فلسفی و روانشناسی، «گوسفند قربانی» میتواند تجربهای عمیق و تأملبرانگیز درباره پیچیدگیهای روابط انسانی ارائه دهد.
مرد کاملا بیحرکت نشسته بود و چون سرش را خم کرده بود، نور چراغ رو میزی فقط قسمت بالایی سرش را روشن میکرد. به همین دلیل دهان و چانهاش در تاریکی بود. خانم مالونی همینطور که به شوهرش مینگریست متوجه شد که عضلهی کوچکی در گوشه چشمش تکان میخورد. شوهرش گفت: «خیلی متأسفم. ولی میدانم هضم چیزی را که میخواهم به تو بگویم، اصلا آسان نیست. امّا من دربارهی آن فکر کردم و در نهایت تصمیم گرفتم که آن را بدون هیچ مقدمه چینی بهت بگویم. فقط امیدوارم که مرا زیاد سرزنش نکنی.» ماجرا را برای او تعریف کرد. خیلی طول نکشید، حداکثر چهار یا پنج دقیقه. خانم مالونی در تمام این مدت بیحرکت سرجای خودش نشسته بود و وحشت زده او را مینگریست. انگار که شوهرش، با گفتن هر کلمه از او دورتر میشد. مرد اضافه کرد: «این را میدانم که اصلا زمان خوبی نبود تا اینها را به تو بگویم، ولی چارهای نداشتم و راه دیگری هم وجود نداشت. هر چقدر که بخواهی به تو پول میدهم تا از هر جهت زندگی راحت و مرفهی داشته باشی. امّا نباید جار و جنجال راه بیندازیم چون اصلا برای آبروی شغلی من خوب نیست. امیدوارم که بتوانی درک کنی.» عکس العمل خانم مالونی به گونهای بود که انگار چیزی را باور نکرده و خیال میکند که اصلا چیزی نشنیده است. یا شوهرش حرفی نزده بود و او همه چیز را تصور کرده بود. شاید اگر تظاهر میکرد که چیزی نشنیده است. اگر ظاهر آرام خود را حفظ میکرد، آن وقت از خواب بیدار میشد و میدید که واقعا خبری نشده است.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir