کتاب ال دیگو به قلم دیگو آرماندو مارادونا، زندگینامهای صمیمی و جذاب از یکی از بزرگترین اسطورههای تاریخ فوتبال است. این کتاب که از زبان خود مارادونا روایت شده، خواننده را با مسیری آشنا میکند که او از دوران کودکی تا تبدیل شدن به یک ستاره جهانی طی کرده است. مارادونا در این اثر، عشق بیپایانش به فوتبال، چالشهای زندگی حرفهای و شخصی، و مبارزاتش با مشکلات درون و بیرون زمین را با زبانی خودمانی و گاه شاعرانه بیان میکند.
ال دیگو نگاهی جامع به زندگی مارادونا دارد؛ از کودکی در محلههای فقیرنشین آرژانتین تا فتح قلههای فوتبال جهان. این کتاب علاوه بر روایت موفقیتهای بزرگ، همچون افتخارات او در تیم ناپولی و تیم ملی آرژانتین، به جنبههای تاریک زندگی او نیز میپردازد. مارادونا از سختیهایی که برای رسیدن به موفقیت تحمل کرده، چالشهای اعتیاد، محرومیتها، و جنجالهای رسانهای سخن میگوید.
یکی از بخشهای جذاب کتاب، توصیف دقیق و پرجزئیات مارادونا از مسابقات مهم زندگیاش است؛ مثل بازیهای مقدماتی جام جهانی، لحظاتی که زانوی آسیبدیدهاش را فشاری مضاعف تحمل میکرد، و تصمیمهایی که در حساسترین لحظات زندگیاش گرفت. او همچنین از رابطهاش با مربیان، همتیمیها، و هواداران صحبت میکند و نقش پررنگ فوتبال را در شکلگیری شخصیتش توضیح میدهد.
این کتاب برای تمام علاقهمندان به فوتبال، طرفداران دیگو مارادونا، و کسانی که به دنبال الهامگیری از زندگی افراد برجسته هستند، مناسب است. ال دیگو تنها داستان یک فوتبالیست نیست؛ بلکه روایتی از پشتکار، عشق به رویاها، و مواجهه با فراز و نشیبهای زندگی است. همچنین، این اثر برای دوستداران زندگینامهنویسی و علاقهمندان به درک تأثیر فوتبال در فرهنگ و جامعه نیز جذاب خواهد بود.
دیگو مارادونا در این کتاب نهتنها به عنوان یک اسطوره، بلکه به عنوان یک انسان با تمام ضعفها و قوتهایش معرفی میشود؛ شخصیتی که نهتنها برای هوادارانش، بلکه برای تمام کسانی که زندگی را میدان مبارزه میبینند، الهامبخش است.
به محض رسیدن به آرژانتین، به کمپ تیم ملی و پیش بازیکنان رفتم. بازسازی تیم ملی آغاز شده بود و پروسه ی راحتی هم نبود. بچه ها توری را آغاز کرده بودند که با گند مساوی جلوی کلمبیا شروع و با شکوه برد مقابل آلمان، به پایان رسیده بود. به عنوان یک سرباز به تیم ملی آمده بودم و هر جایی که بیلاردو می خواست، آماده ی خدمت بودم. این مرد مصمم به نظر می رسید و من آماده بودم تا پای مرگ، دنبالش بروم.بازی های مقدماتی در ونزوئلا شروع شد. راحت بود؟ عمرا! برای ما قرار نبود هیچ چیز راحت باشد. شاید رقیب راحتی داشتیم، ولی آن موقع یازده بازیکن رقیب، تنها حریفمان نبودند. این تنها توصیفی است که حتی امروز می توانم به زبان بیاورم. داستان این است که به محض فرودمان در سن کریستودول، جمعیت از کنترل خارج شد. پلیس البته حضور داشت، ولی آن ها هم ونزوئلایی بودند. مردی دیوانه راهش را از بین جمعیت به سویم باز کرد و به محض اینکه به من رسید، محکم لگدی به زانویم زد. جنتیله، که در جام جهانی 82 آن قدر بد مرا زده بود، هم نمی توانست محکم تر از این بزند. لنگان لنگان به همراه دکتر رائول مادِرو، راهی هتل شدم. همه ترسیده بودند. آن حرام زاده زانویم را درب و داغان کرده بود.تمام مدت شب قبل از بازی را در رختخواب و با کیسه یخ روی زانویم، گذراندم. تا ساعت 5 صبح خوابم نبرد. اولش فکر می کردم چیزی نیست، ولی رفته رفته بدتر می شد. برای تکمیل مصیبت هم، در طول آن مسابقه ی لعنتی و بقیه بازی ها، همه زانوی راستم را هدف می گرفتند. می گویم مسابقه ی لعنتی چون برای بردن آن خیلی به زحمت افتادیم؛ همان طور که همیشه می افتادیم. در حالی که مضطربانه منتظر سوت پایان بودیم، بازی را 3-2 به پایان بردیم.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir