باغ طوطی: رمان زندگی میثم تمار داستان مذهبی - قرن 14 رمان «باغ طوطی» روایتی است از زندگی میثم تمار که خواننده پس از مطالعه آن پی میبرد که این شخصیت بزرگ تاریخ اسلام را به درستی نمیشناخته است. «- کوفه قبرستانی است که در سکوت مرگ فرو رفته. - با این حساب این قبرستان نیازی به طوطی ندارد. مگر نه؟ میثم با تأسف سری تکان داد و آهسته گفت: «روزگاری این سرزمین باغی بود که همه در سایه نعمتهایش زندگی خوشی داشتند ولی... - نمیخواهی بگویی که آن زمان درست مدت خلافت علی بوده؟ - چرا همین گونه بود. او بهشتی ساخته بود که در آن به احکام خدا عمل میشد. بهشتی که در آن سرخ و سیاه و سفید فرقی نداشتند. همه با هم برابر بودند و زندگی در آن ... - شعار بس است مرد عجم! این قدر خوشزبانی نکن. عبایش را روی دسته تخت انداخت. حریر زیبایی که زیر عبا پوشیده بود در نسیم تکانی خورد. تن صدایش را نرمتر کرد و ادامه داد: «ببین همین حالا میگویم تو را خواهم بخشید اما به یک شرط... میثم که کمی به پای چپش تکیه کرده بود سعی کرد راست بایستد. جای ضربهای که سرباز به پهلویش زده بود بدجوری زجرش میداد. مجبور بود سنگینیاش را روی نیمه دیگر بدنش بیندازد. - اگر همین جا، در جمع بزرگان کوفه به علی ناسزا بگویی و اذعان کنی هرچه به تو گفته دروغ بوده تو را رها میکنم. بدون هیچ قید و شرطی. - تو؟ به زودی دستور خواهی داد که دست و پای مرا قطع کنند و زبانم را بیرون بکشند و دهان را بدوزند. - باور نمیکردم من این قدر سنگدل باشم. - این را مولایم علی به من مژده داده. - من نمیدانم که علی چه به شما داده است که مرگ را این قدر دوست دارید. از پنجره دور شد و گفت: «پس آن دروغگو به تو گفته که چطور تو را خواهم کشت. اگر همین الآن رهایت کنم قبول میکنی که او دروغ گفته؟ مکثی کرد و در را نشان داد و گفت: «میتوانی بروی». میثم تکان نخورد. پسر زیاد چرخید و رو به خنجری که به دیوار نصب بود گفت: «اما با این حرفهایی که تو زدهای رها کردنت حماقت است. من تو را به گونهای خواهم کشت و زجر خواهم داد که مولای دروغگویت رسوا شود.» - او داماد پیامبر بود و در دامانش پرورش یافته بود. هرگز دروغ نمیگفت و هیچ وقت لب به بیهوده نمیگشود. من جز راستی چیزی از او ندیدهام. به طرف مردهایی که ایستاده بودند رو کرد و گفت: «اینان میتوانند گواهی دهند که علی چگونه مردی بود.» - ولی همه میگویند او دروغگو بوده. - همه میدانند هرچه گفته به حقیقت پیوسته. - نمیدانستم که طوطی علی این قدر میتوانی بلبل زبانی کند. اما من باغ او را ویران میکنم. - طوطی هنگامی زنده است که باغی باشد. اگر باغی نباشد همان بهتر که طوطیای هم نباشد. پسر زیاد که از حاضر جوابی میثم به خشم آمده بود ریش سفید او را گرفت و کشید و به چشمان او خریده شد و گفت: «علی این را هم گفته بود که ...» میخواست دستور دهد که همان جا سرش را جدا کنند که صدای زنگوله مخصوص بلند شد.»
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir