کتاب "بازی در سپیده دم و رویا" که در سال 1926 توسط نویسنده نامدار اتریشی، آرتور شنیتسلر، به تحریر درآمده، یک رمان عمیق و تأملبرانگیز است که به تجزیه و تحلیل افکار و تحولات روانی شخصیت اصلی خود، دکتر فریدولین، در خلال یک بازه زمانی دو روزه میپردازد. داستان به گونهای محوری بر روی اعتراف همسر او، آلبرتینا، متمرکز است که در آن به فریدولین میگوید که در فانتزیهای خود به یک افسر نظامی جوان دانمارکی در حین تعطیلات تابستانیشان در دانمارک فکر کرده است. این اعتراف تلخ و دشوار، دکتر را به سمت یک سری رویدادهای پیچیده و دراماتیک سوق میدهد که موجب میشود او در کشمکشهای درونی خود غوطهور شود و به چالشهای عاطفی و اخلاقی دست بزند.
داستان در اوایل قرن بیستم در وین، پایتخت فرهنگی و تاریخی اتریش، به وقوع میپیوندد و شخصیت فریدولین، یک پزشک موفق و متأهل 35 ساله را به تصویر میکشد که به همراه همسرش و دختر کوچک خود زندگی نسبتاً آرامی دارد. اما با اعتراف ناگهانی آلبرتینا، آرامش زندگی این خانواده به تیرگی و بیثباتی تبدیل میشود. در پی این اعتراف، فریدولین نیز به یاد یک دختر جوان و جذاب در ساحل دریا میافتد که در همان تعطیلات با او ملاقات کرده بود. این یادآوری احساسات او را تحریک میکند و باعث میشود او به یک سفر درونی معنوی و عاطفی نائل شود. در طول این رمان، دکتر فریدولین در مواجهه با مرگ یک بیمار مهمش، با دختری به نام ماریانا که عشق و علاقهاش را به او ابراز میکند، مواجه میشود. این اتفاق فشار روحی و شخصی را بر او افزایش میدهد و او را به درک عمیقتری در مورد خود و روابطش سوق میدهد. با این حال، او در حین پیادهروی در خیابانها، با وسوسهها و پیشنهادهای خطرناک از جمله یک روسپی جوان به نام میززی روبرو میشود، اما قدرت ارادهاش او را به سمت رد کردن این پیشنهادات و پیگیری افکار عمیقتر هدایت میکند.
این رمان برای افرادی که به بررسی عمیق روانشناسی شخصیتها، روابط انسانی و چالشهای عاطفی و اخلاقی تمایل دارند، به شدت توصیه میشود. همچنین به علاقهمندان به ادبیات کلاسیک و آثار بزرگ ادبی قرن بیستم نیز پیشنهاد میشود؛ زیرا "بازی در سپیده دم و رویا" نه تنها یک داستان جذاب و سرگرمکننده است، بلکه به تفکر عمیق در مورد ماهیت عشق، وفاداری و زندگی اجتماعی انسانها دعوت میکند.
فریدولین به روی آلبرتینه خم شد. در چهره خاموش او با آن دو چشم روشن و درشتی که اینک صبح در آن طلوع میکرد، نا امید و در عین حال امیدوار پرسید: ” آلبرتینه چه کنیم؟ ” آلبرتینه لبخند زد و پس از لحظهای مکث پاسخ داد: ” به گمانم باید ممنون سرنوشت باشیم که از تمامی ماجرا به سلامت گذشتهایم، ماجراهای واقعی و رویایی. ” فریدولین پرسید: ” تو مطمئنی؟ ” ” همان قدر مطمئنم که حس میکنم واقعیت یک شب، حتی واقعیت یک عمر زندگی در عین حال عمیقترین حقیقت آن نیست. ” فریدولین آهسته ناله کرد: ” و هیچ خوابی به تمام و کمال خواب نیست. ” آلبرتینه سر او را در میان دو دست خود گرفت و آن را صمیمانه روی سینه خود گذاشت و گفت: ” حالا هر دو بیدار شدهایم، برای مدتی طولانی ” فریدولین میخواست بگوید: ” برای همیشه ”، ولی پیش از آنکه منظور خود را به زبان بیاورد، آلبرتینه انگشت خود را روی لبهای او گذاشت و انگار آهسته به خود گفت: ” از این به بعد هیچ وقت چیزی نپرسیم.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir