کتاب زن زیادی یکی از مجموعه داستانهای جلال آل احمد است که در آن نویسنده به موضوعات اجتماعی و فرهنگی پیرامون زنان در جامعه ایران در اوایل قرن بیستم پرداخته است. این مجموعه شامل داستانهایی است که هر کدام به نوعی به نقش و جایگاه زنان در آن دوران و محدودیتها و مشکلاتی که با آن مواجه بودند، اشاره دارد. آل احمد با نگاهی انتقادی به شرایط زنان در آن زمان، تلاش دارد تا از جنبههای مختلف به مسأله زن و موقعیت او در جامعه بپردازد. این مجموعه داستانها از تمامی آثار این نویسنده جمعآوری شده است و هر کدام نشاندهنده بخشهایی از نگاه اجتماعی و انسانی آل احمد به زنان است.
مجموعه زن زیادی شامل داستانهایی است که شخصیتهای اصلی آن زنان هستند و در بیشتر آنها، مشکلات و معضلات این گروه اجتماعی در کانون توجه قرار دارد. در این داستانها، آل احمد به نقش کمارزش زن در جامعهای که در آن زندگی میکند، پرداخته و از نوعی حس افسردگی و سرخوردگی در میان شخصیتهای زن خود صحبت میکند. داستانها گاهی با نگاهی تلخ و بعضاً فکاهی، به مشکلات مختلف زنان از جمله ازدواج، فقر، تبعیضهای اجتماعی و سنتهای سختگیرانه اشاره دارند. در یکی از داستانهای مجموعه، به نام «گوشهای از داستان»، شخصیتهای داستان خاطرات خود را از گذشته به یاد میآورند و به نوعی از زنانی سخن میگویند که با دستکمگرفتن تواناییهایشان در جامعه، تحت فشار قرار داشتند.
این داستانها علاوه بر نمایش وضعیت زنان در جامعه، به نوعی انتقاد به نظام اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی آن زمان نیز به حساب میآید و به وضعیت نابرابر زن و مرد در جامعهای سنتی و بسته پرداخته است.
کتاب زن زیادی به ویژه برای علاقهمندان به ادبیات اجتماعی و فرهنگی معاصر ایران مناسب است. افرادی که به بررسی نقش زنان در تاریخ و جامعه ایران علاقه دارند، میتوانند از این مجموعه داستان بهرهمند شوند. همچنین دانشجویان و پژوهشگران ادبیات معاصر ایران، و کسانی که به تحلیلهای اجتماعی در ادبیات علاقه دارند، میتوانند به خوبی با این اثر ارتباط برقرار کنند. آل احمد در این کتاب نشان میدهد که چگونه ادبیات میتواند ابزاری برای نقد اجتماعی و فرهنگی باشد و نگاه دقیقتری به مسائل اجتماعی ارائه دهد.
این کتاب بهویژه برای کسانی که میخواهند درک بهتری از وضعیت زنان در ایران در دورهای خاص از تاریخ پیدا کنند، یک منبع ارزشمند است.
«ننه جون شما هیچ کدوم یادتون نمیآدش. منو تازه دو سه سال بود به خونه شوور فرستاده بودن. حاج اصغرمو تازه از شیر گرفته بودم و رقیه رو آبستن بودم…» خاله اینطور شروع کرد. یکی از شبهای ماه رمضون بود که او به منزل ما آمده بود و پس از افطار، معصومه سلطان، قلیان کدویی گردویی گردن دراز ما را - که شبهای روضه، توی مجلس بسیار تماشایی است - برای او آتش کرده بود؛ و او در حالی که نی قلیان را زیر لب داشت، اینگونه ادامه میداد: «... تو همین کوچه سیدولی - که اون وقتا لوح قبرش پیدا شده بود و من خودم با بیم رفتیم تموشا، قربونش برم! - رو یه سنگ مرمر یه زری، ده پونزده خط عربی نوشته بودن. اما من هرچه کردم نتونستم بخونمش. آخه اون وقتا که هنوز چشام کم سو نشده بود، قرآنو بهتر از بی بیم می خوندم. اما خط اون لوح رو نتونستم بخونم. آخه ننه زیر و زبر که نداش که… آره اینو میگفتم. تو همون کوچه، یه کارامسرایی بودش خیلی خرابه، مال یه پیرمردکی بود که هی خدا خدا میکرد، یه بنده خدایی پیدا بشه و اونو ازش بخره و راحتش کنه…» خاله پس از آن که یک پک طولانی به قلیان زد و معلوم بود که از نفس دادن قلیان خیلی راضی است، و پس از اینکه نفس خود را تازه کرد، گفت: «... اون وقتا تو محل ما یه دختر ترشیدهای بود، بهش بتول می گفتن. راستش ما آخر نفهمیدیم از کجا پیداش شده بود. من خوب یادمه روزای عید فطر که میشد، با ییشای صناری که از این ور و اون ور جمع میکرد، متقالی، چیتی، چیزی تهیه میکرد و میومد تو مسجد «کوچه دردار» و وقتی نماز تموم میشد، پیرهن مراد بخیه میزد؛ ولی هیچ فایده نداشت. بیچاره بختش کور کور بود. خودش میگفت: «نمی دونم، خدا عالمه! شاید برام جادو جنبلی، چیزی کرده باشن. من کاری از دستم بر نمیآدش. خدا خودش جزاشونو بده.» خلاصه یتیمچه بدبخت آخرسرا راضی شده بود به یه سوپر شوور کنه!»
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir