به نام خدا

یه کتاب خوب میتونه زندگیت رو عوض کنه!

02191306290
ناموجود
این کالا فعلا موجود نیست اما می‌توانید زنگوله را بزنید تا به محض موجود شدن، به شما خبر دهیم.
موجود شد باخبرم کن

کتاب‌های مشابه







دختری که رهایش کردی









آیکون توضیحات کتاب

معرفی کتاب

دختری که رهایش کردی یکی از آثار درخشان  جوجو مویز، نویسنده‌ی محبوب انگلیسی است که به خاطر داستان‌های عاشقانه‌ـ‌اجتماعی‌اش شهرت دارد. این کتاب نیز مانند بسیاری از آثار او، با تلفیقی از گذشته و حال، دو داستان موازی را پیش می‌برد و درون‌مایه‌هایی چون عشق، جنگ، هنر و قدرت زنانه را با نثری روان و گیرا به تصویر می‌کشد.

درباره کتاب دختری که رهایش کردی

ماجرا در دو بازه‌ی زمانی می‌گذرد. در بخش اول، در فرانسه‌ی اشغال‌شده‌ی سال 1916، زنی به نام سوفی لوفور در نبود همسر نقاشش، یک مهمان‌خانه را اداره می‌کند. پرتره‌ای که همسرش از او کشیده، توجه فرمانده‌ی آلمانی را جلب می‌کند و این نقاشی، باعث شروع رابطه‌ای پیچیده میان سوفی و فرمانده می‌شود؛ رابطه‌ای که در نهایت سوفی را وامی‌دارد تصمیمی خطرناک بگیرد تا شاید بتواند عشق زندگی‌اش را نجات دهد.
در بخش دوم، در لندن معاصر، زنی جوان به نام لیو هالستون که هنوز با غم از دست دادن همسرش درگیر است، همان تابلو را در خانه‌اش دارد؛ یادگاری از همسرش که آن را بسیار دوست داشت. اما وقتی خانواده‌ی سوفی پس از یک قرن، ادعای مالکیت تابلو را مطرح می‌کنند، لیو درگیر یک کشمکش عاطفی، قانونی و اخلاقی می‌شود؛ تا جایی که باید تصمیم بگیرد برای حفظ خاطره‌ی همسرش، تا کجا حاضر است بجنگد.

خواندن کتاب دختری که رهایش کردی را به چه کسانی توصیه می‌کنیم

این کتاب برای دوست‌داران رمان‌های تاریخی، عاشقانه و درام اجتماعی جذاب است. اگر به داستان‌هایی علاقه دارید که در بستر جنگ و تاریخ روایت می‌شوند و شخصیت‌محور هستند، دختری که رهایش کردی می‌تواند تجربه‌ای به‌یادماندنی برایتان رقم بزند. همچنین اگر از آثار دیگر جوجو مویز مانند من پیش از تو لذت برده‌اید، این کتاب نیز احتمالاً شما را مجذوب خواهد کرد.

در بخشی از کتاب دختری که رهایش کردی می‌خوانیم:

لیو گیج شده بود. مدت‌های طولانی، سوفی را از نجات‌یافتگان دانسته بود، حالت پیروزمندانه صورتش، علاقه شوهرش به او روی صورتش نقش بسته بود. تلاش کرد تصویر سوفی خودش را کنار تصویر این زن مطرود بگذارد که هیچ‌کس دوستش نداشت.
جهانی درد در نفس خسته و طولانی پیرمرد بود. لیو ناگهان از اینکه او را مجبور کرده دوباره این صحنه را ببیند احساس گناه کرد. گفت: «متأسفم.» و نمی‌دانست دیگر چه باید بگوید. حالا فهمیده بود که از اینجا چیزی دستگیرشان نخواهد شد. تعجبی نداشت که چرا پل مک کافرتی زحمت اینجا آمدن را به خودش نداده بود.
سکوت طولانی شد. مو پنهانی یک ماکارون خورد. وقتی لیو نگاهش را بالا آورد، فیلیپ بست به او زل زده بود. «از اینکه ما رو دیدید ممنونم، موسیو.» دستی به بازوی او زد. «برام سخته زنی رو که توصیف کردید به زنی که می‌بینم ارتباط بدم. من... پرتره‌اش رو دارم. همیشه عاشقش بودم.»

نظرات کاربران

کتاب‌های مشابه