کتاب «ماچوچه و کلاغ» نوشته افسانه شعبان‌نژاد، بخشی از مجموعه «قصه‌هایی از ادبیات شفاهی ایران» است. در این داستان، ماجرا درباره یک کبوتر به نام ماچوچه و یک کلاغ به نام خاله کلاغه است که هر کدام برای خود لانه‌ای ساخته‌اند. اما باد و باران لانه خاله کلاغه را خراب می‌کند و او به همراه جوجه‌هایش در سرما و باران به لانه ماچوچه پناه می‌برند. داستان به این پرسش می‌پردازد که آیا ماچوچه و کلاغ می‌توانند کنار هم و در یک جا زندگی کنند یا خیر. این کتاب داستانی آموزنده درباره دوستی، همزیستی و کمک به دیگران را در قالبی کودکانه و تصویری روایت می‌کند. همچنین بازنویسی افسانه‌های کهن و فولکلور خراسان است که به زبانی ساده و جذاب برای کودکان ارائه شده است. کتاب «ماچوچه و کلاغ» به کودکان مفاهیمی مانند مهربانی، همکاری، پذیرش تفاوت‌ها و اهمیت همزیستی مسالمت‌آمیز را آموزش می‌دهد و با تصاویر رنگی و داستانی دلنشین، برای گروه سنی کودک بسیار مناسب است.

خواندن کتاب ماچوچه و کلاغ را به چه کسانی توصیه می‌کنیم؟

کودکان بالای 6 سال: این کتاب با زبان ساده و داستانی جذاب، مناسب کودکان بالای 6 سال است و به آن‌ها مفاهیمی مانند دوستی، همکاری و همزیستی را آموزش می‌دهد. والدین و مربیان کودک: کتاب فرصتی برای گفتگو و آموزش ارزش‌های اخلاقی مانند مهربانی، پذیرش تفاوت‌ها و کمک به دیگران فراهم می‌کند و می‌تواند به عنوان ابزاری برای پرورش تخیل و خلاقیت کودکان مورد استفاده قرار گیرد. کودکانی که علاقه‌مند به داستان‌های حیوانات و افسانه‌های ایرانی هستند: «ماچوچه و کلاغ» بخشی از مجموعه «قصه‌هایی از ادبیات شفاهی ایران» است که به بازنویسی افسانه‌ها و قصه‌های سنتی می‌پردازد و برای کودکانی که به داستان‌های فرهنگی و فولکلور علاقه دارند، جذاب است. کودکانی که می‌خواهند مفاهیم اجتماعی و اخلاقی را از طریق داستان بیاموزند: داستان درباره همزیستی و همکاری دو پرنده است که به کودکان مفاهیم مهمی درباره زندگی مسالمت‌آمیز و کمک به دیگران منتقل می‌کند. این کتاب با تصاویر رنگی و داستانی آموزنده، برای تقویت روحیه دوستی، همکاری و پرورش تخیل کودکان بسیار من‌ اسب است.

در بخشی از کتاب ماچوچه و کلاغ می‌خوانیم  

خاله کلاغه برای جوجه‌اش با شاخ و برگ درخت‌ها لانه ساخت. ولی ماچوچه که کبوتر باهوشی بود گفت: «من توی کوه و لای سنگ‌ها لانه می‌سازم. » حالا اگر یک روز باد برگ‌ها را برد و خاله کلاغه مجبور شد با جوجه‌اش برود پیش ماچوچه، آیا مشکلش حل می‌شود؟