ملیحه با عروسکش پیش نرگس آمده بود و دو تایی سرگرم بازی بودند. نزدیک اذان ظهر بود.
نجمه وضو گرفت و سجاده اش را گوشه ی پذیرایی پهن کرد. دو تا جانماز کوچک هم برداشت و کنار بچه ها رفت: «مثل دو تا مامان خوب بچه هایتان را بخوابانید و آماده شوید برای نماز.»
ملیحه و نرگس با لبخند به هم نگاه کردند و از جا بلند شدند .
نجمه جانمازها را به بچه ها داد. ملیحه جانمازش را کنار پنجره پهن کرد و رو به پنجره ایستاد.
نرگس گفت: «چرا رو به قبله نمی ایستی؟ قبله این طرف است ، به طرف این دیوار.»
ملیحه گفت: «نه خیر! ما توی خانه مان به طرف پنجره نماز می خوانیم.»
نجمه که به لبخند به بچه ها نگاه می کرد، گفت: «قبله ی ما و شما و همه ی مردم دنیا یکی است. همه ی مسلمانان به سوی خانه ی کعبه نماز می خوانند، هر طرف خانه ی کعبه بود قبله همان طرف است. قبله ی خانه ی ما به این سمت است. همین طرف که نرگس ایستاده است .»
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir