کتاب داستان وارههای احکام برای بچهها 9: روزه و ماه رمضان بخشی از مجموعه داستان وارههای احکام برای بچهها است که به آموزش احکام اسلامی به کودکان میپردازد. این کتاب به آموزش احکام مربوط به روزه و ماه رمضان در قالب داستان میپردازد. از طریق گفتگوهای بین شخصیتهای داستان، مفاهیم روزهداری و اهمیت ماه رمضان به کودکان آموزش داده میشود. این کتاب به عنوان یک منبع آموزشی برای کودکان در نظر گرفته میشود و به آنها کمک میکند تا با احکام اسلامی آشنا شوند. کتاب به زبان ساده و قابل فهم برای کودکان نوشته شده است و از داستانهای طنزگونه برای آموزش استفاده میکند. این روش آموزشی، مفاهیم را برای کودکان جذابتر و درکپذیرتر میکند.
کتاب داستان وارههای احکام برای بچهها 9: روزه و ماه رمضان شامل داستانهایی است که به صورت گفتگو بین شخصیتها بیان شدهاند. در این کتاب، احکام و آموزههای مربوط به روزه و ماه رمضان به کودکان آموزش داده میشود. از جمله داستانهایی که در این کتاب به صورت گفتگو بیان شده است، میتوان به این مثال اشاره کرد: در یک داستان، نرگس کنار مادرش نشسته است و چشمهای خوابآلودش را میمالید و غذا میخورد. نجمه به او میگوید: «واقعا میخواهی روزه بگیری؟» نرگس پاسخ میدهد: «بله که میگیرم! فکر کردی فقط خودت بلدی روزه بگیری؟» نجمه توضیح میدهد که از اذان صبح تا اذان مغرب نباید آب و نان و غذا بخورد. نرگس میگوید: «بله که میدانم!» مریم خانم به نرگس میگوید: «تو روزه کله گنجشکی بگیر، یعنی از حالا تا وقت صبحانه چیزی نخور. صبحانه که خوردی تا ناهار چیزی نخور. بعد از ناهار هم تا شام چیزی نخور». این داستانها به زبان ساده و قابل فهم برای کودکان نوشته شدهاند و به آنها کمک میکنند تا با احکام اسلامی آشنا شوند.
کودکان 7 تا 9 ساله: این کتاب به آموزش احکام اسلامی در مورد روزه و ماه رمضان به کودکان در این سن میپردازد. والدین: برای والدینی که به دنبال منابع آموزشی برای آموزش احکام اسلامی به فرزندانشان هستند، این کتاب مفید است. معلمین: معلمان میتوانند از این کتاب برای آموزش احکام اسلامی در مدارس استفاده کنند. کانونهای پرورش فکری کودکان و نوجوانان: این کتاب برای کانونهایی که به دنبال منابع آموزشی برای کودکان هستند، مفید خواهد بود. علاقهمندان به ادبیات مذهبی کودک: برای علاقهمندان به ادبیات مذهبی کودک و آموزش احکام اسلامی به کودکان، این کتاب یک گزینه خوب است.
هنگام سحر بود و همه دور سفره نشسته بودند. نرگس کنار مادرش نشسته بود و چشمهای خوابآلودش را میمالید و غذا میخورد. نجمه گفت: «واقعا میخواهی روزه بگیری؟ » نرگس گفت: «بله که میگیرم! فکر کردی فقط خودت بلدی روزه بگیری؟ نجمه گفت: «هیج میدانی که از اذان صبح تا اذان مغرب نباید آب و نان و غذا و میوه و خوراکیهای دیگر بخوری؟» نرگس گفت: «بله که میدانم! » مریم خانم به نرگس گفت: «تو روزهی کله گنجشکی بگیر، یعنی از حالا تا وقت صبحانه چیزی نخور. صبحانه که خوردی تا ناهار چیزی نخور. بعد از ناهار هم تا شام چیزی نخور.»
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir