دکل، اولین کتاب داستانی با محوریت بیانیه گام دوم انقلاب است که ماجرای آن در یک دبیرستان و در قالب هفت زنگ به تصویر کشیده شده است. گفتگویی جنجالی و هیجانی بین یک روحانی مبلّغ و دانشآموزان دبیرستانی است. هدف اصلی از تدوین کتاب دکل این است که متن مهم بیانیه گام دوم انقلاب که توسط رهبر معظم انقلاب حفظه الله در 22 بهمن ماه 1397 ابلاغ شده است در قالب یک داستان جذاب در معرض مطالعه جوانان عزیز قرار گیرد. نویسنده در صدد شرح تفصیلی تمام فراز های بیانیه گام دوم انقلاب نبوده اما به فراخور فضای کلاس و برخی سوالات و شبهات کلیدی دانشآموزان بخشهایی از بیانیه، با تفسیر و تحلیل مفصل همراه شده است. با این حال در این کتاب تمام فرازها و متن بیانیه گام دوم به شکل پراکنده و در داخل [قلاب] مشخص شده است. از ویژگیهای این کتاب، پاسخگویی به حدود 30 شبهه و سوال اساسی نسبت به مسائل سیاسی روز و انقلاب است که عمدتاً در ذهن جوانان ما دور میزند. امتیاز دیگر آن آشنایی با مبانی نظام اسلامی ایران و آموزش غیر مستقیم ملاکها و معیارهای دفاع از انقلاب است. سیر عقلی و منطقی گفتگوهای این مستند داستانی از دیگر ویژگیهای کتاب دکل است که با ادبیات جوان و مثالهای کاربردی و جوانپسند آمیخته است. با مطالعهی این کتاب، نگاه خواننده نسبت به نظام جمهوری اسلامی ایران تقویت و یا اصلاح میگردد. این کتاب تولیدکنندهی تحلیلهای کلان و غیرسطحی نسبت به مسائل داخلی و بینالمللی است. دکل، میتواند خواننده را برای پاسخگویی به بسیاری از شبهات مبنایی که توسط دشمن در فضای مجازی و بر علیه انقلاب مطرح میشود مسلّح گرداند.
بابت مطالبی که باید سر کلاس میگفتم بدجور توی فکر بودم. به آخرین پله طبقه دوم که رسیدم، صدای کشیده شدن ته کفش یکی از دانشآموزان به کف سالن، مرا به خودم آورد. صدا آنقدری بود که غدههای فوق کلیویام را به زحمت انداخت و بیچارهها مجبور شدند آدرنالین ترشح کنند. چشمهایم را گرد کردم سمت خط ترمزش؛ تقریبا یکی- دو متری کشیده شده بود. کمی ابروهایم را درهم کشیدم. نگاهش کردم و خیلی رسمی پرسیدم: ترمزت ایبیاس نیست؟
طفلی وقیت دید مثل اجل معلق سر راهش سبز شدم، جا خورد، اما دیگر انتظار چنین سؤالی را نداشت و نزدیک بود از پرسشم شاخ در بیاورد؛ آخر ، یک حاج آقا معمولا اصول دین میپرسد، چهکارش به ترمز ایبیاس!
قشنگ پیدا بود که آخوند باحال ندیده است. همین طور هاج و واج به من زل زده بود؛ مثل آدم برق گرفته یا جن دیده، خشک و بی حرکت ماند. دستم را گذاشتم روی سینهام و با تقلید از بازیگر فرشته وحی در سریال یوسف پیامبر، گفتم: سلام خدا بر شما!
دست و ِ پایش را گم کرد و گفت: ا، حاج آقا شمایید، ببخشید!
لبخند زدم و با لحن داشمشدی گفتم: داداش! این ِسری بخشیدمت ولی دیگر اینجوری تخته گاز نرو تا مجبور نیش خط ترمز بکشی. هم لنتهایت صاف میشوند و هم عابر پیاده از ترس کپ میکند.
حس کردم موعظه لاتیام زمینه تحول اساسی را در وجودش رقم زدم اما احتمال دادم در تشخیص شخصیت من دچار تحیر شده و از اساس بین آخوند یا مکانیک بودن بنده حقیری بدجور گیر کرده. گمانم ایندفعه دچار مشکل هنگ کردن سیستم مغزی شده بود. حالا برای اینکه زیاد فسفر نسوزاند، دستم را بردم جلوی صورتش و بشکن صداداری حوالهاش کردم.
ما، خرید و خواندن کتاب دکل را به دانشجویان ، دانش آموزان و اساتید اهل علم معرفی میکنیم.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir