کتاب دکل، اثری داستانی و آموزشی از نویسندهای توانمند است که برای اولین بار، مفاهیم بیانیه گام دوم انقلاب را در قالب یک روایت جذاب و دیالوگمحور ارائه میکند. این اثر، گفتوگویی بین یک روحانی و دانشآموزان دبیرستانی را به تصویر میکشد که در فضایی جنجالی و پرهیجان شکل میگیرد. هدف کتاب، تبیین اصول و فرازهای کلیدی این بیانیه مهم است که رهبر معظم انقلاب در سال 1397 ارائه کردند. نویسنده با نثری جوانپسند و مثالهای کاربردی تلاش کرده تا این مفاهیم را به شکلی جذاب و قابلدرک برای نسل جوان منتقل کند.
ماجرای دکل در هفت زنگ مدرسه رخ میدهد، جایی که روحانی مبلغی با دانشآموزان درباره موضوعات مهم اجتماعی، سیاسی و فلسفی وارد گفتوگو میشود. کتاب به شیوهای غیرمستقیم، پاسخگوی بیش از 30 شبهه و سؤال اساسی مرتبط با مسائل انقلاب اسلامی، نظام جمهوری اسلامی، و چالشهای روز جامعه است.
نویسنده، متن اصلی بیانیه گام دوم را بهصورت پراکنده در دل داستان آورده و با تفسیر بخشهایی از آن، به روشنسازی برخی شبهات کلیدی پرداخته است. این کتاب، نهتنها به معرفی مبانی نظام اسلامی میپردازد، بلکه مخاطب را با معیارهای دفاع از انقلاب نیز آشنا میکند.
در بخشی از کتاب، روحانی داستان با زبان طنز و رفتارهای غیرمعمول، اعتماد و توجه دانشآموزان را جلب میکند. او مسائل پیچیده را با زبانی ساده و استعارههای ملموس توضیح میدهد و تلاش میکند تا نگاه منطقی و تحلیلی را در ذهن مخاطب تقویت کند. کتاب همچنین به تقویت دیدگاههای کلان درباره مسائل داخلی و بینالمللی میپردازد و با روشهای مستدل و جذاب، راهکارهایی برای مقابله با شبهات دشمن ارائه میدهد.
کتاب دکل برای دانشآموزان، دانشجویان، اساتید، و علاقهمندان به موضوعات مرتبط با انقلاب اسلامی و مسائل اجتماعی-سیاسی مناسب است. این اثر بهویژه برای کسانی که به دنبال تقویت درک خود از بیانیه گام دوم انقلاب هستند یا در پی پاسخ به شبهات رایج در فضای مجازیاند، توصیه میشود. با مطالعه این کتاب، مخاطبان نهتنها به نگاهی عمیقتر نسبت به نظام جمهوری اسلامی میرسند، بلکه توانایی تحلیل مسائل روز را نیز به دست میآورند. دکل اثری مفید برای تمامی جوانانی است که به دنبال پرسشگری و درک مفاهیم عمیق انقلاب اسلامیاند.
بابت مطالبی که باید سر کلاس میگفتم بدجور توی فکر بودم. به آخرین پله طبقه دوم که رسیدم، صدای کشیده شدن ته کفش یکی از دانشآموزان به کف سالن، مرا به خودم آورد. صدا آنقدری بود که غدههای فوق کلیویام را به زحمت انداخت و بیچارهها مجبور شدند آدرنالین ترشح کنند. چشمهایم را گرد کردم سمت خط ترمزش؛ تقریبا یکی- دو متری کشیده شده بود. کمی ابروهایم را درهم کشیدم. نگاهش کردم و خیلی رسمی پرسیدم: ترمزت ایبیاس نیست؟طفلی وقیت دید مثل اجل معلق سر راهش سبز شدم، جا خورد، اما دیگر انتظار چنین سؤالی را نداشت و نزدیک بود از پرسشم شاخ در بیاورد؛ آخر ، یک حاج آقا معمولا اصول دین میپرسد، چهکارش به ترمز ایبیاس!قشنگ پیدا بود که آخوند باحال ندیده است. همین طور هاج و واج به من زل زده بود؛ مثل آدم برق گرفته یا جن دیده، خشک و بی حرکت ماند. دستم را گذاشتم روی سینهام و با تقلید از بازیگر فرشته وحی در سریال یوسف پیامبر، گفتم: سلام خدا بر شما!دست و پایش را گم کرد و گفت: ا، حاج آقا شمایید، ببخشید!لبخند زدم و با لحن داشمشدی گفتم: داداش! این ِسری بخشیدمت ولی دیگر اینجوری تخته گاز نرو تا مجبور نیش خط ترمز بکشی. هم لنتهایت صاف میشوند و هم عابر پیاده از ترس کپ میکند.حس کردم موعظه لاتیام زمینه تحول اساسی را در وجودش رقم زدم اما احتمال دادم در تشخیص شخصیت من دچار تحیر شده و از اساس بین آخوند یا مکانیک بودن بنده حقیری بدجور گیر کرده. گمانم ایندفعه دچار مشکل هنگ کردن سیستم مغزی شده بود. حالا برای اینکه زیاد فسفر نسوزاند، دستم را بردم جلوی صورتش و بشکن صداداری حوالهاش کردم.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir