... آخر تقصیر لولو آلبالو نبود که با آن قد و قواره، عاشق میوه ای ریز میزه شده بود. فقط یک روز که داشت سر به هوا راه می رفت از بالای درخت چیزی افتاد توی دهانش.
از همان روز همه چیزش شد آلبالو. صبح ها جایش زیر درخت های آلبالو بود و غروب، نزدیک میوه فروشی سر کوچه. یک گوشه، توی تاریکی، قایم می شد و آه می گشید: « آهالبالووو...آهالبالووو...»
آن وقت، هرکس از کنارش رد می شد، انگار که جادو شده باشد، یک راست می رفت توی میوه فروشی و چند کیلو آلبالو می خرید. لولو آلبالو هم که حتی به اندازه ی یک آلبالو عقل توی کله اش نبود، دنبالش راه می افتاد...
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir