کتاب «دفترچه ممنوع» نوشته آلبا دسس پدس، نویسنده ایتالیایی - کوبایی، رمانی است که برای اولین بار در سال 1952 منتشر شد و زندگی زنی به نام والریا را روایت میکند. این رمان علاوه بر بعد داستانی، به نوعی یک روایت انگیزشی و خودشناسی نیز محسوب میشود که خواننده را به تأمل درباره زندگی، آرزوها و چالشهای شخصی دعوت میکند. به طور خلاصه، «دفترچه ممنوع» داستانی است درباره زندگی، احساسات و کشمکشهای یک زن در خانوادهای سنتی پس از جنگ جهانی دوم که با قلمی روان و دقیق نوشته شده و به موضوعات عمیق انسانی و اجتماعی میپردازد.
والریا که در خانوادهای سنتی بزرگ شده، پس از تجربه جنگ جهانی دوم و زندگی با همسرش میشل و دو فرزندش، خاطرات و افکار روزمره و درونی خود را در دفترچهای یادداشت میکند که آن را در اتاقش پنهان نگه میدارد تا کسی از اسرار و احساسات واقعیاش باخبر نشود. این دفترچه ابتدا محلی برای ثبت خاطرات خوش بود اما به مرور تبدیل به جایی برای نوشتن تنشها، تضادهای فکری با فرزندان و دغدغههای عاطفی والریا میشود. او درگیر کشمکشهای درونی است؛ از یک سو عشق و مسئولیت نسبت به خانواده و از سوی دیگر احساس دوری و فاصله گرفتن از همسر و فرزندانش که دیگر او را آنطور که هست نمیبینند. کتاب به شکلی عمیق به چالشهای زنان در دوران پس از جنگ جهانی دوم و نحوه مواجهه آنها با نقشهای سنتی و تغییرات اجتماعی میپردازد. «دفترچه ممنوع» با نثری روان و دقیق، به بررسی احساسات پیچیده انسانی، تنشهای خانوادگی و مفهوم زن در جامعه سنتی میپردازد و تصویری واقعی و انسانی از زندگی یک زن معاصر آن زمان ارائه میدهد.
علاقهمندان به ادبیات داستانی ایتالیا و رمانهایی با روایت اولشخص که به زندگی روزمره و درونیات شخصیتها میپردازند. کسانی که به داستانهای روانشناسانه و عاطفی علاقه دارند و دوست دارند با چالشها و کشمکشهای درونی یک زن در خانوادهای سنتی آشنا شوند. مخاطبانی که به موضوعات خودشناسی، انگیزشی و تأمل در زندگی علاقهمندند، زیرا کتاب با پرداخت به احساسات و دغدغههای انسانی، خواننده را به تفکر درباره زندگی، آرزوها و تصمیماتش دعوت میکند. مادران و زنانی که با فشارهای نقشهای خانوادگی و اجتماعی دست و پنجه نرم میکنند و به دنبال داستانی هستند که بتوانند با آن همذاتپنداری کنند. خوانندگانی که به دنبال روایتهایی با زبان روان، دقیق و تأثیرگذار درباره زندگی خانوادگی، عشق، تنشهای عاطفی و نقشهای زنانه در جامعه هستند. این کتاب با داستانی عمیق و انسانی، هم جنبههای ادبی و هم انگیزشی دارد و میتواند برای کسانی که به موضوعات روانشناسی، خانواده و خودشناسی علاقهمندند، بسیار مفید و جذاب باشد.
«نگاهم را از روی کارم برداشتم تا او را ببینم. مادرم خانم قدبلند و کمرنگورویی است. موهایش که مثل مد اولین سالهای قرن بیستم آرایش میدهد، هنوز زیبا و دلرباست. از آن خانمهای پیری است که امروزه به ندرت پیدا میشوند. من همیشه میگویم اگر به سن او برسم، مثل او نخواهم شد. من به نسلی تعلق دارم که از نشاندادن خستگی خود، شرم ندارد. او لحظهای بیکار نمینشیند. صبح زود لباس پوشیده و مرتب آمادهٔ خارجشدن است، صورتی نرم و درخشان دارد که با پودر تالک سفیدترش میکند. پارچهٔ ابریشمی کردونهدوزی، گردن لاغر و صافش را میپوشاند. دیروز وقتیکه روی تخت نشسته بودم و مشغول کار بودم، به او نگاه میکردم. او روی صندلی راستی نشسته بود. همیشه میگوید که از مبل یا صندلی راحت خوشش نمیآید، آدم را تنبل و دلتنگ میکند، داشت چند تا از جورابکهنههای پدرم را میدوخت، جورابهایی که در واقع باید در سطل خاکروبه میانداخت. موقرانه آنها را میدوخت. درست مثل زمانی که در جوانی شمارهدوزی دورهٔ رنسانس را میدوخت. وقتی حس کرد دارم به او نگاه میکنم، سرش را بلند کرد. نگاهمان به یکدیگر افتاد. یک لحظه درحالیکه سوزن و نخ را در دست گرفته بود، به من خیره نگریست و بعد دوباره به دوختن مشغول شد و گفت: “به نظر من، تو به کلفَتی احتیاج داری که در کارهای خانه کمکت کند.” زمزمهکنان گفتم: “بله، حق با توست. اگر در ماه فوریه میشل اضافهحقوقش را بگیرد، آنوقت حتماً کلفَت خواهیم آورد.” من و مادرم هرگز جز دربارهٔ چیزهای مادی، از موضوع دیگری صحبت نکردهایم. مادرم همیشه با من خیلی سرد بوده است. حتی زمانی هم که بچه بودم، به ندرت مرا در آغوش میگرفت و نوازش میکرد. وقتی مرا به شبانهروزی فرستاد، فکر کردم این عمل او از اصلونسب نجیبزادهاش سرچشمه میگیرد. درحقیقت او همیشه مادرش را “شما” صدا کرده است. من سعی کردهام دخترم را نوع دیگری تربیت کنم، دوست و محرم اسرار او باشم، ولی موفق نشدهام و در این فکرم که آیا اصلاً امکان موفقشدن وجود دارد یا نه؟ دیروز که با مادرم از چیزهای مادی، وضع بازار و کارهای خانه صحبت میکردم، پی بردم بدون اینکه بخواهیم برای هم درد دل کرده باشیم، همیشه منظور خود را به همدیگر فهماندهایم. فقط احساسات مادر و دختری توانسته آنها را درک کند، مثلاً دیروز وقتی راجع به گرانی قیمت آرتیشو صحبت میکردیم، حس میکردم که هر دو منظور دیگری داریم یا وقتیکه به من میگفت باید کسی را برای کمککردن در انجام امور خانه بیاورم، منظورش این بود که خستگی مرا درک کرده است. حالا کمکم این چیزها را درک میکنم. شاید به خاطر این است که من هم حالا صاحب دختری هستم که موفق به شناختنش نمیشوم. ولی برعکس، مادرم را خوب میشناسم. حالا که دارم از او مینویسم، آرزو دارم کاش میتوانستم سرم را روی شانهاش بگذارم، این کاری است که هرگز در حضور او جرئت انجامش را ندارم.»
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir