یه کتاب خوب میتونه زندگیت رو عوض کنه!
معرفی کتاب
هوا سرد و خشک و سوزان بود. ستون کانتینرهای اسیران پشت دروازهی زندان صف کشیده بودند و منتظر باز شدن درهای آهنی زنگزده بودند. تقریباً صدای نالهی زندانیان خاموش شده بود. اسیران به شکل شوم و شگفتانگیزی ساکت شده بودند. دو سرباز مسلح به کلاشینکف به اولین کانتینر نزدیک شدند و به محض اینکه در آن را گشودند، جسدهای جنگجویان طالبان مثل ماهیهای مرده بیرون ریخت. لباسهای اسیران پاره و خیس و خونی بود.
برچسب ها :
زندگینامه