کتاب پدیدارشناسی روح نوشته گئورگ ویلهلم فریدریش هگل، یکی از آثار برجسته و بنیادین فلسفه غرب است که در اوایل قرن نوزدهم منتشر شد و به بررسی پیچیدگیهای ذهن و روح انسان، تاریخچه تفکر و تحول ایدئولوژیک انسان میپردازد. هگل در این اثر روند تکاملی انسان را از وجود ذاتی و فردی به سوی تحولات اجتماعی و تاریخی تحلیل میکند و تلاش دارد رابطه میان انفعالات فردی و جایگاه انسان در جامعه را در قالب یک سیر تاریخی فلسفی نشان دهد. کتاب به بررسی تضادها و تعارضهای درونی فرآیند انسانیت و رشد فکری و اجتماعی میپردازد و سعی دارد ترکیبی از ذات فردی و تعاملات اجتماعی را ارائه دهد. پدیدارشناسی روح، دانش پدیدارشونده را عرضه میکند و قالبهای مختلف روح را به منزله منزلگاههایی در مسیر تبدیل روح به دانش مطلق یا روح مطلق بررسی میکند. بخشهای اصلی کتاب شامل آگاهی، خودآگاهی، عقل مشاهدهگر و کنشگر، خود روح، روح اخلاقی عرفی، فرهیخته و اخلاقی و نهایتاً روح دینی در اشکال مختلف است. هگل این نمودهای متنوع روح را در قالب نظمی علمی و دیالکتیکی نمایش میدهد که امور ناقص را به امور والاتر و حقیقت نهایی میرساند، که ابتدا در دین و سپس در علم تحقق مییابد. کتاب «پدیدارشناسی روح» منبعی کلیدی و تأثیرگذار در فلسفه غرب است که خواندن آن درک عمیقتری از فلسفه هگل و تحولات فکری انسان فراهم میآورد.
کتاب پدیدارشناسی روح نخستینبار در سال 1807 میلادی منتشر شد. بسیاری از متفکران این کتاب، به قلم گئورگ ویلهلم فریدریش هگل را در زمرهٔ انقلابیترین و جریانسازترین آثار فلسفی تمام تاریخ دستهبندی کردهاند. هگل در پیشگفتار این کتاب به توضیح هستهٔ اصلی روش خود میپردازد و عواملی را متذکر میشود که نقطهٔ تمایز روش او با سایر روشهای فلسفی پیشین به حساب میآیند. این فیلسوف آلمانی در بخش آغازین کتاب، ایدههای کانت دربارهٔ شکگرایی را بهشکل خلاصه توضیح میدهد و آنها را کامل میکند. این کتاب به شش بخش تقسیم میشود که «آگاهی»، «خودآگاهی»، «عقل»، «روح»، «دین» و «دانش مطلق» نام دارند. طیف گستردهٔ موضوعاتی که در این کتاب به آنها پرداخته میشوند، با توازن مورد تجزیهوتحلیل قرار گرفتهاند. این روش با نام «دیالکتیک هگلی» شناخته میشود. این کتاب، پژوهشی شگرف دربارهٔ رشد ذهن از آگاهی مستقیم به فلسفهٔ علمی است و بهعنوان یکی از تأثیرگذارترین و ماندگارترین آثار فلسفی غرب شناخته میشود. میتوان این کتاب را اولین کتاب هگلیِ هگل نامید که در آن از چهارچوب اندیشههای پیشینیانش، بهویژه ایمانوئل کانت و فردریش شلینگ رهایی یافته و خود را بهعنوان فیلسوفی صاحبسبک نشان میدهد. این رساله چنان نظام فلسفی عمیقی دارد که میتواند بهتنهایی هگل را به فیلسوفی بزرگ بدل کند. کتاب «پدیدارشناسیِ روح» و دانشِ پدیدارشوندهای که عرضه میکند، در روزنامهٔ «بامبرگ» بهعنوان جایگزینی مناسب برای تبیینهای روانشناسانه یا مباحث انتزاعیتر دربارهٔ بنیانگذاریِ دانش معرفی میشود. تاریخگرایی و ایدئالیسم هگل، انقلاب عظیمی در فلسفهٔ اروپا به وجود آورد و سنگبنای مارکسیسم و فلسفهٔ قارهای شد. نظام فکری او بر دیالکتیک بنا شده است؛ البته ریشههای دیالکتیک را از فلسفهٔ کانت دانستهاند، اما تفاوت عمدهٔ دیالکتیک هگلی این است که مقولات و مفاهیم انتزاعی مندرج در دیالکتیک او در هم تنیدهاند. از خصوصیات مقولات هگل این است که او از جنس به نوع میرسد و سپس هر نوعی را جنسی تازه میانگارد و از آن به انواع پستتر پی میبرد؛ مثلاً اولین سهپایهٔ فلسفهٔ هگل، «هستی، نیستی، گردیدن» است. او از هستی آغاز میکند و میگوید هستی، اولین و روشنترین مفهومی است که ذهن به آن باور دارد و میتواند پایهٔ مناسبی برای آغاز فلسفه باشد.
دوستداران متون کلاسیک فلسفه که میخواهند با یکی از مهمترین و تأثیرگذارترین آثار فلسفی تاریخ آشنا شوند. دانشجویان و پژوهشگران فلسفه و جامعهشناسی که به دنبال فهم روند تاریخی و فلسفی خودآگاهی، عقل، روح و دین هستند. کسانی که علاقهمند به مطالعه فلسفه آلمانی کلاسیک و نظام فلسفی هگل میباشند و میخواهند با روش دیالکتیکی هگل و مفاهیمی چون آگاهی، خودآگاهی و دانش مطلق آشنا شوند. خوانندگانی که میخواهند تاریخ فلسفه غرب را از منظر هگل و تحولات فکری او بررسی کنند و تأثیر این اثر را بر متفکران بعدی مانند مارکس، هایدگر و دریدا درک نمایند. افرادی که آمادگی مطالعه متون فلسفی پیچیده و متراکم را دارند و به دنبال راهنماییهایی برای فهم بهتر این اثر هستند (برای این افراد، استفاده از راهنماهای خواندن پدیدارشناسی روح مانند کتاب استیون هولگیت توصیه میشود). این کتاب به دلیل گستردگی موضوعات و پیچیدگی زبان فلسفی، برای کسانی که به دنبال درک عمیق فلسفه هگل و روند تحول روح و ذهن انسانی در تاریخ هستند، منبعی کلیدی و ضروری به شمار میآید.
«بنابراین، یک دقیقه بهمنزلهٔ ذاتی نمودار میشود که، در مقامِ واسطهٔ کلی یا در مقامِ تقررِ موادِ خودایستا، در یک وجه [یا طرف] قرار گرفته است. اما خودایستاییِ این مواد چیزی بهجز همین واسطه نیست؛ یا [بهعبارتِ دیگر] این امرِ کلی یکسره کثرتِ چنین امورِ کلیِ متنوعی است. اما اینکه امرِ کلی، در خویش، در وحدتی نامجزا با این کثرت به سر میبرد، بدین معنی است که [:] هر یک از این مواد همان جاست که مادهٔ دیگر؛ آنها متقابلاً در هم نفوذ میکنند، ــ اما بدونِ اینکه با یکدیگر در تماس قرار گیرند، زیرا، از سوی مقابل، امورِ تمایزیافتهٔ کثیر به همان اندازه خودایستا هستند. بدین طریق، همزمان همچنین نفوذپذیریِ محضِ آنها یا رفعشدگیشان فرانهی شده است. این رفعشدگیْ، یا تقلیلِ این تنوع به برایخودبودنِ محض، دوباره چیزی نیست بهجز خودِ واسطه و این همانا خودایستاییِ تمایزهاست. یا [موادی] که بهمنزلهٔ [اموری] خودایستا فرانهی شدهاند بلافاصله به وحدتِ خویش برمیگذرند، و وحدتشان [نیز] بلافاصله به واگشایی برمیگذرد، و این [واگشایی] باز به تقلیل بازمیگردد. اما این حرکت همان چیزی است که نیرو نامیده میشود: یک دقیقهٔ این [نیرو]، یعنی این [نیرو] در مقامِ گسترشِ موادِ خودایستا در هستیِ خویش، تجلیِ آن [مواد] است؛ اما این [نیرو] در مقامِ ناپدیدشدگیِ آن [ماده] ها همانا نیرویی است که از تجلیِ خویش به درونِ خویش بازپس رانده شده است، یا نیروی راستین است. اما، اولاً، نیروی بازپسراندهشده باید خودش را متجلی سازد؛ و، ثانیاً، این نیرو در تجلی [اش] به همان اندازه نیروی درخویشباشنده است که در این درخویشتنبودنْ عبارت از تجلی است. ــ هنگامی که ما، بدین گونه، این دو دقیقه را در وحدتِ بیواسطهشان نگاه میداریم، فاهمه، که مفهومِ نیرو بدان تعلق دارد، بهراستی مفهومی است که دقایقِ تمایزیافته را بهمثابهٔ [دقایقی] تمایزیافته حمل میکند؛ زیرا این [دقایق] قرار نیست در خودشان متمایز باشند؛ پس تمایز تنها در اندیشه است. ــ یا [بهعبارتِ دیگر] در آنچه در بالا گفته شد نخست صرفاً مفهومِ نیرو فرانهی شده است، نه واقعیتِ این [نیرو]. اما در واقع نیرو امرِ بهطورِنامشروطْ کلی است، [امری] که در خودش همان است که برای یک دیگری است؛ یا [نیرو امرِ بهطورِنامشروطْ کلیای است] که تمایز را در درونِ خویش دربردارد ــ زیرا این [تمایز] چیزی نیست بهجز برای یک دیگری بودن. بنابراین، نیرو باید، برای آنکه در حقیقتِ خویش باشد، بهکلی رها از اندیشه باقی گذاشته شود و بهمنزلهٔ جوهرِ همین تمایزها فرانهی شود، یعنی نخست: این [جوهر] در مقامِ کلِ این نیرو [در حالی که] ذاتاً درخود و برایخود باقی میماند، و سپس: تمایزهایاش در مقامِ [اموری] جوهری یا در مقامِ دقایقی که برای خودشان تقرر دارند. به این ترتیب، نیرو بماهو هو، یا بهمنزلهٔ [نیرویی] بهخودبازپسراندهشده، برایخود بهمنزلهٔ واحدِ طردکنندهای است که برایاش واگشاییِ این مواد یک ذاتِ متقررِ دیگر است، و لذا دو وجهِ خودایستای متمایز فرانهی شدهاند. اما نیرو همچنین «کل» است، یا [نیرو] آن چیزی باقی میمانَد که بر طبقِ مفهومِ خویش عبارت از آن است، یعنی این تمایزها [بهمنزلهٔ] صورتهای محض، [یعنی بهمنزلهٔ] دقایقِ ناپدیدشوندهٔ سطحی، باقی میمانند. همزمان، تمایزهای میانِ نیروی راستینِ بهخودبازپسراندهشده و واگشاییِ موادِ خودایستا ابداً وجود نمیداشتند اگر دارای نوعی تقرر نمیبودند، یا نیرو [در کار] نمیبود اگر بدین شیوهٔ متضاد «وجود نمیداشت»؛ با این حال، اینکه این [نیرو] به این شیوهٔ متضاد وجود دارد، معنیِ دیگری بهجز این ندارد که [:] این دو دقیقه، خودشان، همزمان خودایستایاند. ــ بنابراین، همین حرکتِ این دو دقیقهای که خودشان را بیوقفه خودایستا میسازند و رفعکردنِ دوبارهٔ خودشان، همان چیزی است که باید مدِ نظر قرار دهیم. ــ در کل روشن است که این حرکت چیزِ دیگری بهجز حرکتِ ادراککردن نیست، [حرکتی] که در آنْ هر دو وجه، [یعنی] امرِ ادراککننده و امرِ ادراکشده همزمان، یک بار [یا از یک سو] بهمنزلهٔ دریافتکردنِ امرِ حقیقیْ یکی و تمایزنیافتهاند، اما در این حال [یا از سوی دیگر] هر وجه به همان اندازه به درونِ خویش بازمیتابد یا برایخود است. این دو [وجه] در اینجا دقایقِ نیرو هستند؛ به همان اندازه که آنها در نوعی وحدتاند، این وحدت نیز [...] که در برابرِ حدودِنهاییِ برایخودباش بهمنزلهٔ حدِوسط پدیدار میشود [...] همیشه خودش را درست به همین حدودِنهاییِ تجزیه میکند، [حدودِنهاییای] که نخست از این طریق [است که] هستند. ــ بدین قرار، این حرکت، که پیشتر خودش را بهمنزلهٔ خودنابودگریِ مفاهیمِ متناقض به نمایش گذاشت، در اینجا صورتِ برابرایستایانه دارد و عبارت از حرکتِ نیروست، که بهعنوانِ نتیجهٔ آنْ امرِ بهطورِنامشروطْ کلی، در مقامِ چیزی غیربرابرایستایانه یا در مقامِ امرِ درونیِ اشیاء، پدید میآید.»
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir