کتاب «بهترین بچهی عالم» مجموعهای از داستانهای خیلی کوتاه گردآوری شده توسط جیمز توماس است. این مجموعه شامل حدود 59 داستان کوتاه از نویسندگان خارجی است که در قالب داستانهایی با حداکثر 750 کلمه ارائه شدهاند، به نحوی که هر داستان کوتاه اما کامل و پخته باشد و بتواند مفهومی انسانی و عمیق را منتقل کند. داستانهایی با سبک مینیمالیستی و خط سیر سریع که خواننده را به سرعت درگیر میکند. داستانها به گونهای طراحی شدهاند که هم ابتدای داستان و هم پایان آن به شکل تأثیرگذار دیده شود. موضوعات انسانی و زندگی روزمره که از نگاههای گوناگون روایت شدهاند. نمونه داستانها مانند «برف» که با روایت یک کودک مهاجر و تجربیات روزمرهاش ترکیب شده، هیجان و درک عمیقی از محیط پیرامون را به دست میدهد. این کتاب برای کسانی مناسب است که به دنبال تجربه داستانهای کوتاه، سریعالوصول، اما عمیق هستند و میخواهند از هنر بیان مختصر بهره ببرند. «بهترین بچهی عالم» را به علاقهمندان به داستان کوتاه معاصر، کسانی که میخواهند تمرین مطالعه داستانهای کوتاه و اثرگذار داشته باشند و دوستداران متون مینیمالیستی با محتوای انسانی توصیه میکنیم.
گرداورنده این کتاب در ابتدا مطرح میکند که همینگوی داستان کوتاه را حدود 750 کلمه میداند در این کتاب هم شما داستانی بلندتر از این نمیبینید. داستانهای این مجموعه کامل و پخته است. درست مثل همهٔ داستانهای دیگر و داستانهای مطرح و جدی توفیق در نحوهٔ بیان و عمق داستان است نه در تعداد کلمات و در شفافیت دید و اهمیتی است که به انسان میدهد. چشماندازی که در آن خواننده قادر باشد تا جنسی از زندگی. جیمز توماس داستانهای کوتاه مسابقه داستان کوتاه کوتاه را به تعدادی از دانشجویان ادبیات داد و از آنها خواست به این داستانها نمره بدهند و بهترین این آثار را منتشر کرد. این کتاب بهگونهای است که مخاطب ابتدا و انتهای داستان را میبیند و اثری یکپارچه و منسجم میخواند. خط سیر سریع و مینیمالیستی این داستانها مشخصهٔ کلی آنها است.
علاقهمندان به داستان کوتاه معاصر: این کتاب برای کسانی مناسب است که به دنبال آشنایی با شیوههای متفاوت روایت در داستان کوتاه و جستجوی خلاقیت در کوتاهترین حجم ممکن هستند. کسانی که وقت کمی برای مطالعه دارند: هر داستان کتاب بسیار کوتاه و جمعوجور است و میتواند لحظات کوتاه یا بین کارهای روزمره بهخوبی مورد استفاده قرار گیرد. دوستداران سبک مینیمالیستی: اگر به روایتهایی جذب میشوید که با کمترین واژهها، بیشترین تأثیر را میگذارند و به ظرافت قلم و حذف حشو علاقه دارید، این مجموعه برای شماست. دانشآموزان و زبانآموزان: به دلیل کوتاهی و سادگی ساختاری، این کتاب برای تمرین مهارت خواندن و درک داستان کوتاه بسیار مناسب است. علاقهمندان به تجربه حسهای انسانی در روایتی موجز: اگر دوست دارید داستانهایی را بخوانید که زندگی روزمره و احساسات انسانی را با نگاهی ساده اما عمیق روایت میکنند، این مجموعه انتخاب مناسبی است. نویسندگان جوان و علاقهمندان به نویسندگی: ساختار موجز و روایت تأثیرگذار هر داستان میتواند الهامبخش افرادی باشد که دوست دارند داستان کوتاه یا میکرورمان بنویسند. این کتاب بهویژه برای کسانی توصیه میشود که از خواندن داستانهای تلخ و شیرین کوتاه، با روایتهای متنوع، لذت میبرند و مشتاقاند با سبکهای مختلف نویسندگان جهان آشنا شوند.
سال اولی که به نیویورک رفتیم آپارتمان کوچکی اجاره کردیم نزدیک مدرسهٔ مذهبی کاتولیکها که خواهران نیکوکار تنومند با جامهٔ بلند و سیاه در آن درس میدادند. لباسهایشان آنها را متمایز میکرد درست مثل عروسک با لباس عزا. آنها را خیلی دوست داشتم. مخصوصاً معلم کلاس چهارم خواهر «زوئه» با آن لحن مادربزرگانهاش. میگفت من اسم قشنگی دارم. به من یاد داد که طرز تلفظ صحیح آن را به همهٔ همشاگردیها یاد بدهم. یو ـ لان ـ دا. چون تنها شاگرد مهاجر کلاس بودم، مرا روی نیمکت اول جدا از سایرین نشانده بودند تا خواهر زوئه بدون آنکه مزاحم دیگران شود به من تعلیم بدهد. به آرامی لغتهای تازه را صداکشی میکرد تا تکرار کنم: خشکشویی، کورن فلیکس، قطار زیرزمینی، برف. دیری نگذشت که آنقدر انگلیسی یاد گرفتم تا بفهمم قرار است جهنمی بهپا شود. خواهر زوئه برای بچههای حیرتزدهٔ کلاس میگفت که در کوبا چه خبر است. موشکهای روسی کوبا، نیویورک را نشانه رفته بود. رئیسجمهور کندی هم نگران بهنظر میرسید و توی تلویزیون توضیح میداد که شاید مجبور باشیم به جنگ کمونیستها برویم. در مدرسه آموزش مقابله با خطر حملهٔ هوایی داشتیم. زنگ گوشخراش که به صدا درمیآمد، میریختیم توی راهرو، دراز میکشیدیم و سر خود را میپوشاندیم. فکر میکردیم موی سرمان میریزد و استخوانهایمان پوک میشود. توی خانه من و مادر و خواهرم برای صلح جهانی دعا میکردیم. لغات تازهای میشنیدیم. بمب هستهای، خاکستر رادیواکتیو و پناهگاه. خواهر زوئه نشانمان داد چطور اتفاقی میافتد. تصویر قارچی را روی تخته سیاه کشید و نقطههای درهم و برهم خاکستر را نشانمان داد که بفهمیم غبار اتمی ما را میکشد. هوا رو به سردی میرفت. نوامبر و بعد دسامبر. صبح که از خواب بیدار میشدم، هوا تاریک بود. در هوای خیلی سرد که به مدرسه میرفتم؛ بخار دهانم را میدیدم. یک روز صبح توی کلاس نشسته بودم و بیرون از پنجره را نگاه میکردم و حواسم به کلاس نبود. در آسمان نقطههایی را دیدم که خواهر زوئه شبیه آنها را روی تخته سیاه کشیده بود. اول تک و توک بود بعد زیاد شد و زیادتر. جیغ کشیدم: «بمب! بمب!» خواهر زوئه این سو و آن سو دوید و با شتاب به طرف من آمد. دامن سیاه بلندش پف کرده بود. چند تا از دخترها گریه سردادند. یافهٔ وحشتزدهٔ خواهر زوئه آرام شد و خنده سرداد: «یولاندا! عزیزم این برف است. برف.» تکرار کردم: «برف.»، نگران چشم به پنجره دوختم. شنیده بودم که در زمستان از آسمان امریکاییها بلورهای سفیدی فرو میریزد. از روی نیمکت سرک میکشیدم تا گرد سفیدی را ببینم که بر پیادهرو و روی ماشینها مینشست. هر دانه با دیگری فرق داشت. خواهر زوئه میگفت هر دانهٔ برف با آن یکی فرق دارد درست مثل آدمها که نمیتوانند جای همدیگر را بگیرند.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir