به نام خدا

یه کتاب خوب میتونه زندگیت رو عوض کنه!

02166963155
ناموجود
این کالا فعلا موجود نیست اما می‌توانید زنگوله را بزنید تا به محض موجود شدن، به شما خبر دهیم.
موجود شد باخبرم کن

کتاب‌های مشابه







تمام این مدت









آیکون توضیحات کتاب

معرفی کتاب

تمام این مدت رمانی عاشقانه و تأثیرگذار از ریچل لیپینکت و میکی داتری، نویسندگان پرفروش نیویورک تایمز است. این کتاب، داستانی پر احساس از فقدان، امید و عشق است که نشان می‌دهد زندگی همواره در جریان است. نویسندگان، پس از موفقیت پنج قدم فاصله، بار دیگر با روایتی احساسی و الهام‌بخش بازگشته‌اند.

درباره کتاب تمام این مدت

داستان درباره کایل و کیمبرلی، دو نوجوانی است که به نظر می‌رسد رابطه‌ای بی‌نقص دارند. اما شب جشن فارغ‌التحصیلی، مشاجره‌ای میانشان درمی‌گیرد و درست در همان شب، تصادفی رخ می‌دهد که کیمبرلی را برای همیشه از کایل می‌گیرد.کایل، پس از این حادثه، علاوه بر آسیب مغزی، دچار عذاب وجدان و اندوه عمیقی می‌شود و مدتی در انزوا فرو می‌رود. در این دوران، او با مارلی، دختری که خود نیز غمی بزرگ در دل دارد، آشنا می‌شود. ابتدا رابطه‌شان تنها همدردی است، اما به مرور، پیوندی عمیق شکل می‌گیرد که هم کایل را می‌ترساند و هم احساس گناهش را تشدید می‌کند. آیا او می‌تواند بار دیگر به زندگی بازگردد؟
این کتاب، تعادلی زیبا میان غم، عشق و امید برقرار می‌کند و احساسات خواننده را درگیر لحظه‌لحظه داستان می‌سازد.

خواندن کتاب تمام این مدت را به چه کسانی توصیه می‌کنیم

این رمان برای علاقه‌مندان به داستان‌های عاشقانه و احساسی، به‌ویژه جوانان و نوجوانانی که از خواندن پنج قدم فاصله لذت برده‌اند، انتخابی ایده‌آل است. اگر به داستان‌هایی درباره فقدان، رهایی از گذشته و یافتن دوباره امید علاقه دارید، تمام این مدت تجربه‌ای فراموش‌نشدنی برای شما خواهد بود.

در بخشی از کتاب تمام این مدت می‌خوانیم:

سر باندپیچی‌شده‌ام را به شیشه‌ی خنک پنجره‌ی ماشین تکیه می‌دهم. مامان رانندگی می‌کند و من به جلو نگاه می‌کنم؛ به قطره‌های کوچک باران، در نور قرمز چراغ‌های‌ ترمز. دو هفته‌ی تمام گذشته است و هنوز هم باورم نمی‌شود.فکر می‌کردم جدا‌شدن از او برایم بدترین درد است، اما این را دیگر نمی‌توانم درست کنم. نمی‌توانم دستبند آویزدار را بیرون بیاورم و همه‌چیز را درست کنم.او واقعاً رفته است. پنج روز پیش، در مراسمی در قبرستان محلی، به خاک سپرده شد و من آن‌قدر وامانده بودم که نتوانستم بروم.به خانه که می‌رسیم، زیر باران می‌ایستم و جعبه‌ی مقوایی‌ای را که از بیمارستان آورده‌ام به سینه‌ام می‌چسبانم. داخلش کفش‌های مجلسی، بقایای پاره‌پاره‌ی کت‌وشلوارم و دستبند آویزداری است که در آن درهم‌وبرهمی پنهان شده و آن حلقه‌های بدون آویز زنجیر که هرگز پر نمی‌شوند.باران ناگهان بند می‌آید. سرم را بلند می‌کنم و می‌بینم که چتری مشکی روی سرم آمده است. مامان می‌خواهد به پانسمان خیس از باران دور سرم دست بزند، اما من آرام دستش را کنار می‌زنم. نمی‌خواهم به من دلداری بدهند یا از من مراقبت کنند. به‌ هر حال دیگر فایده‌ای نخواهد داشت.صدایش درنمی‌آید، آرام می‌گوید: «فقط می‌خوام خوب باشی.»

کتاب‌های مشابه