سه کاهن رمان «سه کاهن» به یک روز از زندگی پیامبر اکرم (ص) در سن چهار سالگی بازمیگردد. در این داستان حلیمه دایه پیامبر در تلاشی قابل توجه، سعی دارد تا جان پیامبر را از گزند کاهنانی نجات دهد که میخواهند بر اساس نشانههای ظاهری پیامبر خاتم، وی را در کودکی از بین ببرند. قیصری داستان خود را با عبارات منقطع و جملات کوتاه و پرضرب آغاز میکند و به جلو میبرد. بر همین اساس بخش عمدهای از این داستان نیز با دیالوگهای حلیمه و اطرافیان او جلو میرود. اما نویسنده با شگردی قابل توجه هیچ کدام از این دیالوگها را از زبان پیامبراکرم(ص) بازگو نمیکند. او درحقیقت سعی دارد تا پیامبر را از زبان اطرافیانش توصیف کند. در بخشی از این رمان میخوانیم: «نزدیک خیمه زیر درخت، سه اسب سیاه عربی بستهاند، با خورجینهای بزرگ، پُر. عبدالله با دیدن جمعیت گریهاش میگیرد. حلیمه میگوید: نترس. جماعت همین که حلیمه را میبینند راه باز میکنند تا خودش را به خیمه برساند. غلام حلقه به گوش، ترکه به دست زیر درخت ایستاده بچهها را میترساند. صدای شرق شرق ترکه بالا سر حلیمه و عبدالله میپیچد. خواهرش صفیه با فاصله کنار اسبها و غلام ایستاده؛ تا حلیمه را میبیند، میدود طرفش: مژدگانی بده، حلیمه مشک خالیاش را میگیرد بالا. این مال تو. صفیه رو ترش میکند. اینها کیاند در خیمه ما؟ چی میخواهند؟ گمشدهشان را یافتهاند اینجا! حلیمه با تعجب میگوید: گمشده؟ - مگر نمیدانی دختر ابوذویب؟ - نه - تمام خیمهها را یک به یک گشتهاند، تا رسیدهاند به خیمه پسر سعدی. - خیمه پسر سعدی چرا؟ - میگویند شاید گمشدهشان در این خیمه باشد!»
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir