کتاب «همنت» نوشته مگی اوفارل رمانی تاریخی و درخشان است که به زندگی خانواده ویلیام شکسپیر و سوگ عمیق او برای از دست دادن فرزند یازدهسالهاش، همنت، میپردازد. داستان در شهر استراتفورد قرن شانزدهم روایت میشود و با دقت بر جزئیات روابط انسانی، فقدان، عشق و تأثیر مرگ بر خانواده استوار است. اوفارل در داستان، تمرکز را از شکسپیر به شخصیت «اگنس»، همسر او (که گاهی با نام آن هاتاوی شناخته میشود) معطوف میکند؛ زنی رازآلود و ساختارشکن که ریشه در طبیعت و زندگی روستایی دارد و پرورشدهنده گیاهان دارویی و زنبور است. غم فقدان فرزند دوقلویش، همنت، او را با بزرگترین چالش انسانی، یعنی سوگ و پرسش فلسفی «بودن یا نبودن»، روبهرو میکند. رمان سرشار از روایتهای احساسی و تماشای تأثیر مرگ عزیز بر روابط و انتخابهای اعضای خانواده است. «همنت» رمانی عاشقانه، سوگنامهای ژرف و پرسشگر درباره مرگ، فقدان و معنای زندگی است که برخلاف اغلب آثار درباره شکسپیر، چهرهای انسانی و تازه از او و خانوادهاش به مخاطب ارائه میکند.
کتاب «همنت» رمانی نوشتهی «مگی اوفارل» است که اولین بار در سال 2020 به چاپ رسید. انگلستان در سال 1580 میلادی: طاعونی به نام «مرگ سیاه» همه جا را فراگرفته و با تهدید همیشگی خود، افراد سالم و بیمار، و پیر و جوان را مثل هم به کام مرگ میفرستد. پایان، نزدیک به نظر میرسد اما زندگی همیشه به مسیر خود ادامه میدهد. یک آموزگار جوان که بیپول است و مورد آزار و اذیتهای پدرش قرار دارد، عاشق زنی شگفتانگیز و عجیب میشود. «اگنس»، زنی پرشور است که با شاهینی بر دستش در زمینهای خانوداگیاش راه میرود و به خاطر تواناییهای عجیبش در درمان بیماریها و اطلاعات زیادش دربارهی گیاهان و شربتهای دارویی، در سراسر آن منطقه شناخته شده است. وقتی او به همراه همسرش در خیایان «هنلی» ساکن میشود، نقشی اساسی را در زندگی همسر جوانش ایفا میکند؛ مردی که حرفهاش در تئاتر لندن، درست در زمانی شکوفا میشود که پسرشان، جانش را به خاطر ابتلا به تبی ناگهانی از دست میدهد.
علاقهمندان به ادبیات داستانی و رمانهای تاریخی. دوستداران مضامین مرگ، فقدان و اگزیستانسیالیسم علاقمندان به شخصیتهای زنانه قوی و مادرانه. طرفداران رمانهای برنده جوایز و ستوده منتقدان. دوستداران رویکرد بینرشتهای، ادبیات، تاریخ و هنر.
آموزگار در فکر دختر است، گیسوی بافتهاش، شاهینش. حالا راهی برای سبک کردن بار حضور واداشته و قراردادیاش در این مکان رخ مینماید. شاید این جایگاه با این بچهها در این فضای ملالانگیز دهشتناک، به گونهای تاب آوردنی شود. در ذهنش تصور میکند که هر بار با اتمام کلاس به هم صحبتی با دختر خواهد پرداخت، قدمی در جنگل خواهند زد، در پس یکی از این چپرها و آلونکها دیداری خواهند داشت. «اگنس» سوارکار ماهری است ولی چندان علاقهای به این کار ندارد. حیوان را دوست دارد ولی در مجموع معلق بودن در هوا برایش تجربهی چندان خوشایندی نیست. همین طور که اسب میتازد، منظرهی زمینی که زیر پایش به سرعت رد میشود، او را گیج میکند؛ تکانها و چرخشهای موجود دیگری زیر پایش، جیرجیرهای زین چرمی، بویی که از این یالهای غبارگرفته و برشته بلند میشود، همه به این معناست که «اگنس» لحظه شماری میکند تا این سواری پشت اسب پایان یابد و او به لندن برسد. نزدیکتر که میشوند، صدای دنگ دنگ ناقوسهایش را میشنوند، بویش به مشامشان میرسد؛ بوی سبزیجاتتر، حیوانات، گچ نمدار و چیزهای دیگری که «اگنس» نمیتواند نامی برایشان بیابد. گسترهی بیکرانش را میبینند، شهری تکه پاره و پراکنده با رودی پرپیچ و خم در میانهاش و ابرهایی که گویی رشتههای دود را از آن بیرون میکشند.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir