به نام خدا

یه کتاب خوب میتونه زندگیت رو عوض کنه!

02191306290
ناموجود
این کالا فعلا موجود نیست اما می‌توانید زنگوله را بزنید تا به محض موجود شدن، به شما خبر دهیم.
موجود شد باخبرم کن

کتاب‌های مشابه







حکایت‌های ملانصرالدین 1 (ملانصرالدین و خرید گاری و یک حکایت دیگر)









آیکون توضیحات کتاب

معرفی کتاب

کتاب «حکایت‌های ملانصرالدین 1 (ملانصرالدین و خرید گاری و یک حکایت دیگر)» نوشته سارا خسروی برنا است. این کتاب در قالب داستان‌های کوتاه کودکانه روایت می‌شود و شامل دو حکایت است که شخصیت اصلی آن‌ها ملا نصرالدین است. در این کتاب، داستان‌هایی از زندگی ملا نصرالدین و خانواده‌اش روایت می‌شود؛ به‌عنوان مثال، در یکی از حکایت‌ها ملا و همسرش در حیاط خانه کنار حوض آب نشسته‌اند و فرزندانشان مشغول بازی هستند. سپس خانواده به روستایی اطراف سفر می‌کنند که در مسیر با چالش‌ها و اتفاقات جالبی روبه‌رو می‌شوند. این داستان‌ها با زبانی ساده و روان نوشته شده‌اند تا برای کودکان مناسب باشند. کتاب برای گروه سنی کودک و نوجوان طراحی شده است. هدف اصلی کتاب، آموزش مفاهیم اخلاقی و اجتماعی به کودکان از طریق حکایت‌های طنزآمیز و آموزنده درباره شخصیت ملا نصرالدین است. این اثر به حفظ و معرفی این شخصیت طنزپرداز و حکایت‌هایش در ادبیات کودک و نوجوان کمک می‌کند.

خواندن کتاب «حکایت‌های ملانصرالدین 1 (ملانصرالدین و خرید گاری و یک حکایت دیگر)» را به چه کسانی توصیه می‌کنیم؟

کودکان و نوجوانان در رده سنی 6 تا 12 سال که علاقه‌مند به داستان‌های کوتاه، آموزنده و طنزآمیز هستند. والدین و مربیانی که به دنبال کتاب‌هایی با محتوای اخلاقی و تربیتی برای آموزش مفاهیم اجتماعی و اخلاقی به کودکان می‌باشند. کسانی که می‌خواهند شخصیت‌های تاریخی و فرهنگی مانند ملانصرالدین را به کودکان معرفی کنند تا ضمن سرگرمی، آموزه‌های اخلاقی و اجتماعی را به آن‌ها منتقل کنند. علاقه‌مندان به ادبیات کودک و نوجوان که به دنبال داستان‌های ساده، روان و جذاب با مضامین فرهنگی و اخلاقی هستند. این کتاب با زبان ساده و داستان‌هایی کوتاه و مصور، فرصتی مناسب برای آموزش و سرگرمی کودکان فراهم می‌کند و به تقویت مهارت‌های خواندن و درک مفاهیم اخلاقی کمک می‌نماید.

در بخشی از کتاب «حکایت‌های ملانصرالدین 1 (ملانصرالدین و خرید گاری و یک حکایت دیگر)» می‌خوانیم

یکی بود یکی نبود. غیر از خدای مهربان هیچکس نبود. ملا و همسرش در حیاط خانه، کنار حوض آب نشسته بودند و فرزندان‌شان، هانیه و بهروز هم بازی می‌کردند. بچه‌ها بعد از مدتی پیش پدر و مادر رفتند و گفتند: «ای بابا! ما که خسته شدیم از بس در این حیاط دور خودمان چرخیدیم. » ملا گفت: «چشم حتما. » ساعتی بعد، پیاده راهی یکی از روستا‌های اطراف شدند تا سری به عمه‌ها و عمو‌هایشان بزنند. آن‌ها رفتند و رفتند. اوایل راه، بچه‌ها، خیلی سرحال بودند، اما راه طولانی و خسته‌کننده بود.

کتاب‌های مشابه