کتاب «سلوک» نوشته محمود دولتآبادی، یکی از رمانهای برجسته و متفاوت ادبیات معاصر ایران است که برای اولین بار در اوایل دهه 80 شمسی (1382) منتشر شد. این رمان داستانی عاشقانه و پیچیده را روایت میکند که در قالبی خاص و با شیوهای متفاوت نسبت به آثار پیشین دولتآبادی نگارش یافته است. اگر علاقهمند به متون با بافت فرهنگی و فلسفی عمیق هستید و از تجارب معنوی و الهیات نیز بهره میبرید، «سلوک» میتواند باعث تعمیق نگاه شما به مسایل شخصی و اجتماعی باشد و دریچهای نو به سوی فهم روابط انسانی و عشق باز کند.
«سلوک» داستان رابطهٔ عاشقانه میان قیس، شاعری نامآشنا و میانسال، و مهتاب، دختری جوان از خانوادهای فقیر است. قیس و مهتاب میانشان اختلاف سنی قابل توجهی وجود دارد و این رابطه در گذر زمان، فراز و نشیبهای فراوانی را تجربه میکند. قیس، که در درون خود گرفتار تصلب و خودشیفتگی مردانه شرقی است، زن را هم ذات خود میداند و عشق را در عین آتشین بودنش، به نقطه مقابلش یعنی نفرت هم میرساند. داستان با زبانی پیچیده و گاهی مبهم نقل میشود؛ طوری که مبهمگوییهای راوی، کنایههای سیاسی و جرح و تعدیلهای نویسنده، حال و هوای خاصی به روایت میدهند، متفاوت با روایت خطی آثار پیشین دولتآبادی. روایت داستان از چند منظر و با بهرهگیری از تکنیک جریان سیال ذهن، خواننده را در لایههای مختلف احساسات و ذهنیات شخصیتها فرو میبرد. «سلوک» با زبان فاخر و پیچیدهای نوشته شده، اما گاهی با تعابیر عامیانه آمیخته شده است که باعث میشود زبان کتاب از حالت یکدستی خارج شود. دولتآبادی در این اثر، روایتی متفاوت با نمونههای قبلی خود ارائه داده و فضایی وهمآلود و گممرموز خلق کرده است. برخلاف شعروارههای نمادین و سوررئالیستی، ابهام در «سلوک» بیشتر ناشی از بیان راوی و فشارهای سیاسی آن دوره است. این کتاب یک مانیفست ادبی در رابطه با زن و عشق است و نقدی بر نگاه مردان شرقی و دیگاههای متداول به رابطههای عاشقانه و نقش زن در جامعه ارائه میدهد.
علاقهمندان به ادبیات معاصر ایران و داستانهای عاشقانه با بعد فلسفی و روانکاوانه، دوستداران تحلیلهای فرهنگی، اجتماعی و جنسیتی در قالب ادبی، کسانی که به تکنیکهای نوین روایتگری و زبان ادبی مرکب علاقهمندند، پژوهشگران و دانشجویان ادبیات که دنبال نمونههای متفاوت در ساختار و محتوای رمان هستند، خوانندگانی که به مطالعه روایتهای پیچیده درباره مفاهیم عشق، آزادی، و بندگی در زندگی مدرن علاقه دارند، حوزههایی که شما در آموزههای آیتالله مطهری و کاوشهای معنوی خود نیز به آنها توجه دارید.
به زنی میاندیشم که چون از درون من میرفت، یک چاه بیکبوتر در من به جا گذاشت از خود، یک چاه سرد و تاریک، همانچه در اصطلاح آسان میشود به لغت و گفته میشود خلاء. ستون درون من تهی خود را به جا گذاشته است و چه سرد و مبهم و تاریک است آن. تابش خورشید در ستون بلورین کجا و پژواک درد در پیچهای پر مخافت چاه؟ زن در نهان میگوید دوستم بدار! دوستش میداری. میگوید نه؛ دوستم بدار! دوستش میداری. میگوید نه، خیلی دوستم بدار! خیلی دوستش میداری. اما این کافی نیست. میگوید خیلی، خیلی، خیلی دوستم بدار! خیلی خیلی خیلی دوستش میداری. اما نه! ناگفته میگوید جانت را میخواهم؛ برایم بمیر! سر میگذاری و برایش میمیری. جخ شیون میکند و به فغان در میآید، کنار افتادهی تو زانو میزند، سرت را میان دستها بر زانو میگیرد و نعره میزند که نمیخواستم بمیری، نمیخواستم. برخیز، برخیز و برایم بمیر! یک بار مردن، جواب نابود شدنهای لحظه لحظهی تو را نمیدهد.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir