خانم کلاغه انگار بخواهد دلم را بسوزاند، شال گردنم را انداخته بود دور گردنش و رفته بود بالای درخت.
گفتم: «مگر دستم بهت نرسد، خانم کلاغه»
خانم کلاغه دوباره قارقار کرد و پرید و رفت.
مرغ مینا دادکشید: «بیا! بیا!»
گاهی حقیقت را به سادگی نمیتوان دید. گاهی برای دیدن حقیقت باید عینک همدلی به چشم زد.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir