به نام خدا

یه کتاب خوب میتونه زندگیت رو عوض کنه!

02191306290
11 ٪
۴۰٬۰۰۰
۳۵٬۶۰۰
تومان
افزودن به سبد خرید

کتاب‌های مشابه







همت پنج به گوشم

روایت زندگی شهید مدافع حرم شهید اصغر فلاح‌پیشه








آیکون توضیحات کتاب

معرفی کتاب

همت پنج به گوشم هشتمین کتاب از مجموعه کتب مدافعان حرم، نشر 27 بعثت است که به روایت زندگی جاویدالاثر شهید مدافع حرم «اصغر فلاح پیشه» پرداخته شده است. کتاب حاضر به قلم سمیرا خطیب‌زاده نوشته شده است. شهید فلاح پیشه از مدافعان حرم لشکر 27 محمد رسول‌الله (ص) است که در واحد مخابرات مشغول به خدمت بود و برحسب تخصصی که داشتند بعداً به جمع مدافعان حرم پیوستند و در 22 بهمن 1394 به مقام شهادت نائل گشتند هنوز که هنوز پیکرشان به وطن برنگشته است.

درباره کتاب همت پنج، به گوشم...

شهید حاج اصغر فلاح پیشه، جانباز 25درصد و برادر شهید امیر فلاح پیشه متولد سال 1345 در تهران، دانشجوی امور فرهنگی و بازنشسته سپاه بود. او در حلب سوریه به شهادت رسید. شهید فلاح پیشه دی‌ماه سال 94 به سوریه اعزام شد و 22 بهمن به شهادت رسید. اما خبر قطعی شهادت را 16 فروردین 95 به خانواده اعلام کردند. شهید اصغر فلاح پیشه متولد 13 بهمن‌ماه 1345 بازنشسته سپاه پاسداران اسلام و دارای 3 فرزند بود که در دی‌ماه 1394 برای دفاع از حرم بانوی مقاومت عازم سوریه شد که در نهایت در تاریخ 22 بهمن‌ماه 1394 بر اثر اصابت تیر به پاهایش مجروح می‌شود و در همان حین گروه تکفیری داعش او را به اسارت می‌برند و هنوز پیکر او به وطن بازنگشته و مفقودالاثر است. این جانباز و شهید گران‌قدر سال 67 ازدواج کرد و دارای دو فرزند دختر 26 و 22ساله و یک پسر 15ساله است.

 وجه تمایز شهید اصغر فلاح پیشه را با سایر شهد باید در حضور هشت‌ساله این شهید بزرگوار در دوران دفاع مقدس و پس از آن نیز در بین مدافعان حرم دانست. وی باوجوداینکه در هشت سال دفاع مقدس به درجه جانبازی رسیده بود، بااین‌حال دائماً در تلاش و تکاپو برای ارائه خدمات به مردم و دفاع از وطن بود.
«همت پنج به گوشم» شامل 23 فصل است که فصل‌های فرد آن به زبان همسر شهید و در فصل‌های زوج دانای کل به روایت خاطرات خانواده شهید و هم‌رزمان و دیگر آشنایان پرداخته شده است.

خواندن کتاب همت پنج، به گوشم... را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

 این کتاب را به علاقه‌مندان به سرگذشت مدافعان حرم پیشنهاد می‌کنیم.

در بخشی از کتاب همت پنج، به گوشم می‌خوانیم

«تا چشم کار می‌کرد جمعیت آمده بود. کنار قبری که از قبل کنده شده بود ایستادند؛ سیاه‌پوش و عزادار. صدای مداحی که روضۀ حضرت زهرا را می‌خواند، اشک همه را جاری کرد. جنازه را که روی دست آوردند، صدای گریه جمع بلندتر شد.
 - به حرمت شرف لا اله الا الله... لا اله الا الله...
 باید با ننه خداحافظی می‌کردیم. بالاخره ننه بعد از چند روز بی‌هوشی، آن هم در حالت کما، چشم‌هایش را برای همیشه به روی دنیا بست. لحظۀ آخر جان‌دادن هم توی بغل اصغر بود. همان‌طور که آرزویش را داشت. مرضیه و محدثه بدجوری بی‌قراری می‌کردند. حالم دست خودم نبود. سرگیجه داشتم. نشستم روی زمین. از میان آن‌همه شلوغی چشم‌هایم دنبال اصغر بود. نشسته بود کنار قبر و بلندبلند گریه می‌کرد. گریۀ بلند اصغر را تا آن روز ندیده بودم؛ نه سر ازدست‌دادن پدرش و نه برادرش. همیشه توی جمع تودار بود. اما آن روز با همیشه تفاوت داشت. روضه که تمام شد خودش رفت توی قبر جنازه را گرفت. خودش همۀ کارهای مادرش را انجام داد. تلقین خواند و دعا کرد و ذکر گفت. صدای ناله و شیونش یک‌لحظه هم قطع نمی‌شد.
 اشک‌های من و اصغر تمامی نداشت. دخترها که انگار تمام دلخوشی خانه را ازدست‌داده باشند، بلند گریه می‌کردند. توی آن گیرودار صدای ننه توی گوشم پیچید. هر بار که اصغر می‌رفت عتبات، با غصه می‌گفت: «اصغر!... تو بری کربلا... من یه چیزیم بشه... چیکار کنم؟!... کی می‌خواد جنازۀ منو جمع کنه؟!» انگار چشم امیدش به اصغر بود. وقتی می‌رفت عتبات، تمام تن و بدنش می‌لرزید. ته دلم خوشحال بودم که ننه به آرزویش رسید. توی تمام مراحل کفن‌ودفن پسرش بالای سرش بود. با صدای نالۀ جمعیت به خودم آمدم. اصغر برای مادرش سنگ تمام گذاشته بود. از قبر که بیرون آمد، انگار او را نمی‌شناختم. به اندازۀ ده سال پیر شده بود.»

کتاب‌های مشابه