پیامبری که پادشاه بود - داستان پیامبران 5 - حضرت سلیمان کودکان از شنیدن داستانها لذت میبرند. به خصوص درباره الگوهای شخصیتی و رفتاری چون پیامبران الهی گفتگو میشود. این داستانها به خصوص برای کودکانی که در خانوادههای مذهبی و معتقد رشد میکنند، بسیار مفید است. و آگاهی افراد از زندگی این بزرگان از همان دوران کودکی اهمیت دارد تا با سرشت رفتاری آنها مخلوط شود و زندگی و آینده آنان از رفتار پیامبران اثر بپذیرد. علاوه بر این داستان پیامبران الهی به واسطه اتفاقات مهم و خاص خودشان برای کودکان جذابیت بسیاری دارد. در مجموعه داستان پیامبران با داستان زندگی و قصههای 14 نفر از پیامبران بزرگ برای کودکان به صورت داستان آشنا میشویم. در این کتاب داستان حضرت سلیمان(ع) را میخوانیم. برشی از کتاب: هُدهُد گفت: «در یک جای دور، سرزمین بسیار زیبا و خوشآبوهوایی دیدم؛ اما مردمش به جای خدای یکتا، خورشید را میپرستیدند!» سلیمان(ع) گفت: «پادشاه این سرزمین کیست؟» هُدهُد جواب داد: «پادشاه آن، زنی به نام «بِلقیس» است. او بسیار ثروتمند است و تخت پادشاهی بزرگی دارد.» حضرت سلیمان(ع) لحظهای فکر کرد و گفت: «من نامهای به بِلقیس مینویسم و از او میخواهم که به خداوند ایمان بیاورد. تو این نامه را به آنجا ببر و کنار تخت او بینداز و بازگرد!» حضرت سلیمان(ع) نامهای نوشت و آن را به هُدهُد داد. هُدهُد، نامه را کنار تخت بِلقیس انداخت و بازگشت. بلقیس، نامۀ سلیمان(ع) را که خواند، بزرگان کشور را جمع کرد تا دربارۀ این نامه با آنها مشورت کند.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir